به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، دكتر حبيب نبوي استاد ادبيات دانشگاه در نشست «خرد و سروش: رهنمون اسطورههاي شاهنامه» گفت: ايران در آن زمان در اوج تاخت و تاز تركان و تازيان قرار داشت. تركان غزنوي از شمال شرقي و خليفههاي بغداد از جنوب غربي، ايرانيان را در تنگنايي قرار داده بودند كه سخن گفتن از پيشينه اين سرزمين، گناهي نابخشودني بود. در آن عصر، مذهب جبريگري در ايران متداول و متعارف بود.
وي كه عصر روز چهارشنبه (18 آذرماه) در فرهنگسراي ابنسينا به كوشش كانون ايران بزرگ سخن ميگفت به حكومتهاي آن دوران تاريخي اشاره كرد و افزود: حكومتها نيز از اين شيوه تفكر پشتيباني ميكردند. بهرهمندي از قرآن و رجوع به باطن قرآن، امر ممنوع و نامعقولي به شمار ميرفت. در آن روزگار مردم بايد به ظاهر و سطح قرآن اكتفا ميكردند.
اين استاد دانشگاه خاطرنشان كرد: در ايران، مهاجمان بغداد به يك شيوه بر مردم ميتاختند و تركان غزنوي به شيوهاي ديگر. هر دو مهاجم نيز مصلحت و منافع مشترك داشتند و پاسدار موقعيت هم بودند. محمود غزنوي مزدكيان، زرتشتيان و اهل تشيع را جستوجو ميكرد
در ايران، مهاجمان بغداد به يك شيوه بر مردم ميتاختند و تركان غزنوي به شيوهاي ديگر. هر دو مهاجم نيز مصلحت و منافع مشترك داشتند و پاسدار موقعيت هم بودند
تا تحويل خليفه بغداد بدهد. او، به حكم خليفه بغداد، ايرانيان را تحت تعقيب قرار ميداد تا پايگاه حكومتي و جايگاه خود را تثبيت كند. لذا نشانه ايراني بودن پنهان و متروك بود. ايراني در حاشيه و ناگزير بود يا خود را ترك معرفي كند يا تازي، تا از گزند حكومتگران در امان باشد.
وي به كتابسوزيها اشاره كرد و يادآور شد: بسياري كتابسوزي در ايران را انكار ميكنند و بر اين باورند كه مهاجمان مرتكب چنين كاري نشدند. اما آن چه مشخص است ايرانيان در گذر تاريخي خود، بي اثر مكتوب نزيستهاند. شاهنامه نيز بدون سابقه فكري نيست و يكباره متولد نشده است. وقتي شاهنامه را ميخوانيم، ميبينيم كه از هزارههاي پيشين گزارش ميدهد. اين گزارشها سينه به سينه منتقل نشدهاند.
نبوي در ادامه سخنانش گفت: هرچند در آن روزگار فرهنگ شفاهي رواج داشت، اما ايرانيان بدون فرهنگ مكتوب نبودند. مردم اين مرز و بوم منش و مرام شهروندي داشتند و مدنيت را ميشناختند. مدنيت نيز تحقق پيدا نميكند مگر آن كه آن ملت اثر مكتوب داشته باشد. پيداست بلايي بر سر سابقه ميراث مكتوب ايرانيان آمده است. اين بلا در قالب يك كتابسوزي بوده و اين فاجعه بي گمان اتفاق افتاده است.
وي افزود: فردوسي بارها از «گويندگان باستان» نام ميبرد. بايد پرسيد كه اين گويندگان چه كساني بودهاند؟ امكان ندارد كه شاهنامه در خلاء بهوجود آمده باشد. كتابي كه چنين صلابت، غنا و اصالتي دارد، مالامال از انديشههاي
بسياري كتابسوزي در ايران را انكار ميكنند و بر اين باورند كه مهاجمان مرتكب چنين كاري نشدند. اما آن چه مشخص است ايرانيان در گذر تاريخي خود، بي اثر مكتوب نزيستهاند
اجتماعي و روانشناسي است و بازگوكننده روان تاريخي يك ملت است، حتما پشتوانه مكتوب و نوشتاري داشته است. فردوسي خود ميگويد «پي افكندم از نظم كاخي بلند». خشت و مصالح اين بناي باشكوه از انديشهها و ميراث مكتوب باستاني ايرانيان پديد آمده است.
نبوي به فردوسي اشاره كرد و گفت: فردوسي دهقانزاده بود. يعني انساني كه به رابطههاي ديني حكومت ترك تبار غزنوي نگرويده بود و مجال آن را داشت كه درباره حادثههاي دردناك و تراژدي تاريخ ايران به تامل بينديشد. انديشهورزي ويژگي برجسته اوست. در عصر فردوسي شمار ايرانيان به 140 ميليون نفر ميرسيد.
وي افزود: در آن زمان هنوز تلاش و گسست دورههاي بعد پديد نيامده بود و دامنه مرزهای ايران گستردهتر از امروز بود. درست است كه همه اين 140 ميليون، انديشهورز نبودند، اما همان تعداد انديشمندانی كه وجود داشت، ميدانستند كه بايد به سوي خرد و انديشه روي بياورند و به ستيز با حكومتي بپردازند كه با انديشه سر سازگاری نداشت.
اين استاد ادبيات خاطرنشان كرد: چند گروه از ايرانيان بودند كه براي سربلندي ايران ميكوشيدند، زرتشتيان، مزدكيان و شيعيان. در نهايت شيعيان بودند كه توانستند دامنه انديشه را بگسترند و زمام حاكميت را در حوزه ديانت، در ايران، بهدست گيرند. در واقع مجال تشيع بيشتر از ديگران بود و شرايط براي گسترش تشيع در ايران مناسبتر بود. تشيع توانست با سابقه انديشه ايراني انس بگيرد و با آن مخالفت نكند. به همين سبب بود كه روح عربيت امويان و
در چنين عصري كه انديشهورزي گناه است و فكر جبرگرايانه حاكم است، شاهنامه بلندترين قله انديشه بهحساب ميآيد
عباسيان در روان ايرانيان انس و الفتي پيدا نكرد.
وي افزود: در ميان گروههاي ايراني روزگار فردوسي، طبقه دهقانان بيشتر به انديشهورزي توجه ميكردند. فردوسی نيز كه از اين طبقه بود، در سرآغاز شاهنامه میگويد «به نام خداوند جان و خرد». وقتی او چنين ميگويد انگار عليه انديشه جبرگرای زمانهاش عصيان ميكند. بعضي از متعصبان كه در يك نقش بسته و گره خورده به سر ميبردند و دچار انقباض فكري شده بودند، نميتوانستند با چنين انديشهاي سازگار باشند.
اين اديب خاطرنشان كرد: در چنين عصري كه انديشهورزي گناه است و فكر جبرگرايانه حاكم است، شاهنامه بلندترين قله انديشه بهحساب ميآيد. فردوسي دهقاننژاد، متوجه بود كه در زمانهاي كه قحط انديشه است و رگ انديشهورزان زده ميشود، بايد بذر انديشه و خرد را بپاشد.
وي افزود: از آن پس است كه ميگويد «نميرم از اين پس كه من زندهام/ كه تخم سخن را پراكندهام». چرا كه ميداند كه موجوديت او در كلماتش دوام و استواري پيدا كرده است و «بذر سخن» را پراكنده است. به همين سبب بود كه اعراب پس از پديد آمدن شاهنامه نتوانستند زبان خود را جايگزين زبان فارسي كنند. اگر شاهنامه وجود نداشت، اين اتفاق ميافتاد.
در پايان نشست شاهنامهشناسي گروهي به اجراي موسيقي پرداختند و برگزاري انتخابات «كانون فردوسي» پايانبخش اين برنامه بود.ibna.ir