برنا:
بهاءالدين محمدبنحسينعاملي ملقب به شيخ بهايي دانشمند نامدار قرن دهم و يازدهم هجري سال 924 هجري شمسي در "بعلبک" متولد شد. وي در رشته هاي فلسفه، منطق، هيئت و رياضيات مهارت داشت و در اين حوزه ها در حدود 88 کتاب و رساله دارد.
وي ده ساله بود که پدرش عزالدين حسين عاملي از بزرگان علماي شام به ايران رهسپار شده و در قزوين سکني گزيدند و بهاءالدين به شاگردي پدر و ديگر دانشمندان آن عصر مشغول شد.
شيخ نزد استاداني چون عبدالله بن شهابالدين حسين يزدي، مولانا افضل قايني مدرس، حکيم عماد الدين محمود،ابي الطيف مقدسي و ملا محمد باقر يزدي علوم زمان را فراگرفت.
بهائي آثار برجستهاي به نثر و نظم پديد آوردهاست که علاوه بر فارسي و عربي ترکي را نيز شامل ميشدهاست. اشعار فارسي او عمدتاً شامل مثنويات، غزليات و رباعيات است. وي در غزل به شيوه فخرالدين عراقي و حافظ، در رباعي با نظر به ابو سعيد ابوالخير و خواجه عبدالله انصاري و در مثنوي به شيوه مولوي شعر سرودهاست.
ويژگي مشترک اشعار بهائي ميل شديد به زهد و تصوف و عرفان است. بهترين منبع براي گردآوري اشعار بهائي، کشکول است تا جائي که به عقيده برخي محققان، انتساب اشعاري که در کشکول نيامدهاست به بهائي ثابت نيست.
بسياري از دانشوران نامي قرن نوزدهم نزد شيخ تحصيل کردند، از شاگرد هاي او مي توان به ملا محمد محسن بن مرتضي بن محمود فيض کاشاني، سيدميرزا رفيعالدين محمدبن حيدر حسيني طباطبايي نائيني، ملامحمدتقي بن مقصود علي مجلسي، معروف به مجلسي اول، متوفي، صدرالدين محمدبنابراهيم شيرازي، معروف به ملاصدرا، حکيم مشهور قرن يازدهم، متوفي و ملامحمدباقربنمحمد مؤمن خراساني سبزواري، معروف به محقق سبزواري، شيخالاسلام اصفهان اشاره کرد.
کتاب هاي جامع عباسي، الزبدة في الاصول، اربعين، مثنوي سوانح الحجاز( نان و حلوا ) و کشکول از تاليفات معروف وي هستند.
بهايي در سال 1000 خورشيدي در اصفهان درگذشت و بنابر وصيت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مقبره علي پسر موسي (رضا) جنب موزه آستان قدس دفن کردند.
در زير يکي از اشعار مشهور او را مي آوريم:
«تا کي به تمناي وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
خواهد که سرآيد غم هجران تو يا نه
اي تيره غمت را دل عشاق نشانه
جمعي به تو مشغول و تو غايب زميانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
ديدم همه را پيش رخت راکع و ساجد
در ميکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد
يعني که تو را مي طلبم خانه به خانه
روزي که برفتند حريفان پي هر کار
زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب کردم و او جلوه گه يار
حاجي به ره کعبه و من طالب ديدار
او خانه همي جويد و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تويي تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تويي تو
در ميکده و دير که جانانه تويي تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي ...کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد
پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد
عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد
يعني همه جا عکس رخ يار توان ديد
ديوانه منم ..من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانين خرد راه تو پويد
ديوانه برون از همه آئين تو جويد
تا غنچهء بشکفتهء اين باغ که بويد
هر کس به بهاني صفت حمد تو گويد
بلبل به غزل خواني و قمري به ترانه
بيچاره بهايي که دلش زار غم توست
هر چند که عاصي است ز خيل خدم توست
اميد وي از عاطفت دم به دم توست
تقصير "خيالي" به اميد کرم توست
يعني که گنه را به از اين نيست بهانه»