خاطرات سياسي محمد رضا سرشار(رهگذر)

چگونه يك سياستمدار نويسنده مي شود؟

8 اسفند 1386 ساعت 10:54





صاحب اين قلم، كه از چندي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در كشور، با انتشار داستانهايي به عنوان نويسنده به جامعة ادبي كشور معرفي شد، پس از انقلاب، با قلمزني در عرصه‎هاي ادبيات كودك و نوجوان، ادبيات داستاني بزرگسالان و مباحث نظري و نقد ادبيات داستاني، به فعاليت در همان مسير ادامه داد.
هرچند بيست و چهارسال گويندگي قصه ظهر جمعه راديو، سبب شده است كه اكثريت قريب به اتفاق مردممان، بنده را بيشتر به عنوان گوينده قصه ظهر راديو و بعدها قصه‎گوي موسمي برخي برنامه‎هاي تلويزيوني بشناسند. اما واقعيت اين است كه روية ديگر شخصيت اين به اصطلاح گويندة اديب يا اديب گوينده، از همان ابتدا، شخصي بود كه نمي‎توانست يا بر خود روا نمي‎ديد كه سر در لاك خويش فرو كند و از كنار مسائل و رويدادهاي سياسي و اجتماعي پيرامونش، بي‎اعتنا بگذرد.
اوج آشكار شدن اين خصلت، از دوم خرداد 1376، و بارزترين نقطه عطف آن، انتخابات مجلس ششم، در زمستان 1378 بود.
در اين ايام بود كه با نامزد شدن براي نمايندگي مجلس ششم از حوزه تهران، رسماً وارد فعاليتهاي سياسي آشكار شدم.
آن زمان، در فواصل كوتاه و اندكِ لا به لاي فعاليتهاي انتخاباتي، يادداشتهاي كوتاهي ـ به عنوان خاطرات انتخاباتي ـ در دفترم مي‎نوشتم. بعدها ديدم شايد مطالعة آنها براي ديگران و كساني كه از خارج گود به اين مسائل مي‎نگرند، خالي از لطف نباشد. اين بود كه با مغتنم شمردن فرصت ايام انتخابات مجلس هشتم، كه ر آن قرار داريم، اقدام به بازنويسي و انتشار آنها از اين طريق كردم.
از مسئول محترم سايت خبري فارس، كه با سعة صدر و جسارت حرفه‎اي، زمينه انتشار و استفادة عموم از اين خاطرات را فراهم آورد، سپاسگزاري مي‎كنم؛ و اميدوارم اين مجموعه خاطرات ـ كه شايد در اين زمينه، در كشور ما، در نوع خود، اولين باشد ـ بتواند براي خوانندگان، جذاب و مفيد باشد.
براي جلوگيري از هر گونه پيشداوري، و نيز اثبات بي‎طرفي‎ام، بايد پيشاپيش بگويم، كه تا اين لحظه، با وجود ثبت نام، من در اين دوره ـ به دلايلي كه ذكر آنها در حوصلة اين مقدمه نيست ـ نامزد جامعه روحانيت مبارز يا ديگر تشكلهاي اصولگرا يا غير اصولگرا براي مجلس نيستم. لذا، اين يادداشت‎ها، خالي از هرگونه تاثرات از اين دست، به رشته تحرير درآمده است.

1- حكايت من و عطاءالله مهاجراني
شنبه 11/2/78، روز استيضاح نخستين وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي دولت آقاي خاتمي، آقاي عطاء الله مهاجراني، در مجلس پنجم ـ كه اكثريت نمايندگان آن را، طيف موسوم به اصولگرا تشكيل مي دادند ـ بود. اين جريان، بنا بود به طور همزمان، از شبكه راديويي فرهنگ ـ كه هميشه صبحها مذاكرات مجلس را به طور زنده پخش مي كند ـ به گوش مردم برسد.
براي من كه شايد جدي ترين منتقد سياستهاي آقاي مهاجراني در عرصه فرهنگ، خاصه ادبيات داستاني بودم، اين، واقعه مهمي بود. به همين سبب، آن روز را به محل كارم نرفتم و در منزل ماندم تا بي واسطه، شنوندة اين مراسم از راديو باشم .
با نام آقاي مهاجراني، نخستين بار در جريان اولين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي در سال 58 در شيراز آشنا شدم. آن زمان مي گفتند كه او جواني بيست و پنج ساله، دانشجوي مقطع ليسانس رشته تاريخ دانشگاه شيراز و اصالتاً از اهالي يكي از روستاهاي اراك و نيز ساكن همان جاست، كه صرفاً به سبب پذيرفته شدن در دانشگاه شيراز به آن شهر رفته است. او در شيراز، گويا از طريق حضور در جلسات سخنراني آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب به تدريج خود را به ايشان نزديك كرده بود. به طوري كه در نهايت شگفتي، توانسته بود در اولين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي از شيراز نامزد نمايندگي مجلس شود، و حمايت شخص آيت الله دستغيب - به عنوان امام جمعه و از برجسته ترين شخصيتهاي مذهبي و اجتماعي آن شهر - را نيز در اين امر براي خود كسب كند. كه دقيقاً به سبب همين حمايت نيز، در يك رقابت ـ مي توان گفت ـ ناعادلانه با ديگر نامزدها، او و آقاي صباح زنگنه (از معاودين عراقي در دهه 1340 و متولد كشور عراق؛ كه وي نيز ظاهراً در آن زمان در شيراز دانشجو بود) توانستند به عنوان نمايندگان شيراز به مجلس شوراي اسلامي راه يابند.
اين مطالب را بعدها از برخي از افرادِ حتي مذهبيِ شيراز كه به شخص آيت الله دستغيب نيز ارادت داشتند، به صورت جدي شنيدم كه معتقد بودند ايشان به عنوان امام جمعه، با حمايت از اين دو نفر باعث هدايت آراي مردم متدين شيراز به سوي آنها و در نتيجه راهيابي‎شان به مجلس شد. گله اين گروه در اين باره، لااقل به دو دليل عمده بود:
1.معتقد بودند حمايت مشاهير و بزرگان موجه و پر نفوذي مثل ايشان از افراد خاص، رقابت را از حالت صحيح و عادلانه آن خارج مي كند. زيرا اكثريت قريب به اتفاق مردم، بدون تحقيق راجع به ساير نامزدها، از نظرات امثال اين بزرگوار پيروي مي‎كنند.
2.معتقد بودند تاييد دو دانشجوي جوان غير شيرازي ـ و حتي غير متعلق به اين استان ـ براي ورود به مجلس به عنوان نماينده شهري بزرگ همچون شيراز با سابقه فرهنگي طولاني و داراي چهره هايِ شاخصِ متعدد، عملاً نوعي اهانت به مردم اين شهر است. چه، نخستين پيام تلويحي آن اين است كه در اين شهر بزرگ، حتي دو نفر بوميِ واجدِ شرايطِ نمايندگي كه مورد اعتماد بزرگي چون آيت الله دستغيب باشند وجود نداشته است!
(همچنان كه ديديم، چه حضرت امام خميني (ره) و چه پس از ايشان، مقام معظم رهبري و چه ديگر مراجع بزرگ مذهبي كشور، با وجود داشتن مواضع و نظرات مشخص در اين عرصه ها، براي حفظ حقوق ديگر نامزدها و عدالت در اين عرصه، از ابراز نظر خود به ديگران يا دعوت ايشان به پيروي از آن، جداً خودداري كرده اند و مي كنند.)
به هر رو، اين نخستين آشنايي من با نام آقاي مهاجراني و شخصيت وي بود. بعدها به طور پراكنده، شاهد انتشار آثار و مطالبي از او در مطبوعات - خاصه در روزنامه اطلاعات - يا پيشرفتهاي سريع و برق آسايِ قدري غير طبيعي او در عرصه سياست بودم (از جمله در مجلس، در همان سن كم، به عنوان عضو هيئت رئيسه مجلس، رئيس كميسيون بازرگاني، نايب رئيس كميسون خارجه،.... به فعاليت مشغول شد). تا اينكه در دولت آقاي رفسنجاني، او به عنوان معاون پارلماني دولت مشغول به كار شد.
در اين زمان، من سردبير "سوره نوجوانان" ـ از انتشارات حوزه هنري ـ بودم. روزي جلسه سخنراني‎اي براي استاد محمدرضا حكيمي در نمازخانه حوزه هنري برگزار شد. آنجا، به طور اتفاقي، من و آقاي مهاجراني در كنار هم قرار گرفتيم.
در چند جمله اي كه در فرصتِ پيش آمده بين ما رد و بدل شد، او را فردي مودب، خوش‎رو و مبادي آداب يافتم. هر چند، بنا به يك حس دروني، از كودكي، از افرادي كه گردن مي‎گيرند و مي كوشند سيخ سيخ راه بروند، خوشم نمي آيد؛ و اين گونه اشخاص، اصلاً به دلم نمي‎نشينند.
معلوم بود كه او كاملاً مرا مي شناخت و مجله "سوره نوجوانان" ما را هم مي‎ديد. چه، با لبخندي كه يك دم از لبهايش دور نمي‎شد و با كلامي نرم، گله كرد كه چرا مجله را براي او در دفتر رياست جمهوري نمي‎فرستيم.
(بعد از جلسه، وقتي گله او را به آقاي زم منتقل كردم، با لحني كه معلوم بود خوشش نيامده است، گفت: خوب، مشترك شوند، تا برايش فرستاده شود!)
اين گذشت، تا موضوع تشكيل "حزب كارگزاران سازندگي" و بعد، حمايت بي دريغ اعضاي آن از آقاي كرباسچي ـ در مقام شهردار تهران ـ در جريان محاكمه اش به خاطر تخلفات او در دوران تصدي اين مسئوليت، و سپس حمايت آنان از جريان نوپاي اصلاح‎طلبان در ماجراي دوم خرداد 76 و مسائل بعدي پيش آمد؛ كه منجر به انتصاب آقاي مهاجراني به عنوان وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي شد؛ و الي آخر.... ( من چون مشروح دلايل مخالفت خود را با سياستها و عملكردهاي وي در اين سِمَت، در سلسله يادداشت‎هايي تحت عنوان "ادبيات داستاني در دوران صدارت عطاءالله مهاجراني" نوشته و در روزنامه كيهان در سال 1378 به چاپ رسانده ام، از تكرار آنها در اينجا خودداري مي كنم. اما همين قدر بايد بگويم: از همين زمان بود كه به سبب عملكردهاي ناصواب آقاي مهاجراني در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، به ناچار، براي نخستين بار در مقابل او موضع گرفتم!
علاقه من به پيگيري ماجراي استيضاح نيز، از همين سوابق نشئت گرفت، و منجر به اين شد كه با وجود بي علاقگي مفرط به گوش دادن به بحث و جدل و سخنراني و اموري از اين قبيل، آن روز در خانه بمانم و مستقيماً شنوندة اين مراسم از طريق راديو باشم. بي آنكه بدانم بناست در اين جريان، آن هم از زبان آقاي مهاجراني، ذكري هم از من به ميان بيايد.
استيضاح از ساعت 5/8 صبح آغاز شد. اولين سخنران استيضاح كنندگان آقاي سيد رضا تقوي بود كه در بيست و پنج دقيقه مطالب خود را بيان كرد.
آقاي تقوي را هم، از قبل - دورا دور ـ مي شناختم. او اصلاً دامغاني، روحاني، امام جمعه سابق شهركرد، نماينده ميان دوره اي سابق دامغان و نمايندة دو دورة اخير مجلس از تهران، از اعضاي جامعه روحانيت مبارز و از معاونين سابق آيت الله جنتي در سازمان تبليغات اسلامي بود. به علاوه، او مدتي در مجتمع مسكوني اميركبير، از جمله همسايه هاي ما، و پسران كوچكترش، از همبازيهاي پسران خود من بودند. آقاي تقوي، علاوه بر تحصيلات حوزوي، داراي تحصيلات رسمي و صاحب مدرك كارشناسي ادبيات از دانشگاه تهران بود. او، همچنين، در آن زمان، رياست كميسيون فرهنگي مجلس را داشت.
او ضمن ارائة سياهه‎اي از انتقادات نمايندگان مجلس بر عملكرد آقاي مهاجراني در بيست ماهي كه از وزارت او مي گذشت به طور خلاصه، تاويل او از تساهل و تسامح در حوزه مسائل ديني را فاقد مبناي شرعي دانست. و با خواندن بخشي از نامة مورخ اسفند 77 او خطاب به اعضاي مركزيت كانونِ غير قانونيِ نويسندگان، اقدام وي را در نزديكي به اين مجموعه به قصد دادن مجوز رسمي به آنان، محكوم كرد.
بعد، آقاي سيد محمد حسيني، نماينده مردم رفسنجان، ضمن بيان كنايه آميز اينكه آقاي مهاجراني "در مراحل مختلف مسئوليت، بخش عمده اي از وقت خود را صرف كسب علم و طي مدارج و اخذ مدرك كرده اند و يا به كارهاي سياسي در پوشش فرهنگي پرداخته اند"، با لحني نرم، انتقادات خود را از عملكرد وي مطرح كرد.
او در بخشي از سخنانش به نكته اي اشاره كرد كه براي من جالب بود:
" جناب وزير! هنرمنداني كه مي گويند از شما پشتيباني مي كنند، اگر مي دانستند ماهانه يك ميليارد و پانصد ميليون تومان بودجه خارج از محاسبه در اختيار داريد، راحتتان نمي گذاشتند. "
اما اهميت اين موضوع زماني واقعاً بر من آشكار شد كه حدود يك ماه بعد، پس از تاسيس انجمن اهل قلم ايران و در زمان باقي مانده از وزارت آقاي مهاجراني تا پايان دوره هشت ساله دولت اصلاحات، با وجود نامه نگاري‎ها و مراجعات و تماسهاي مكرر، نتوانستيم براي اين تشكل نو پا حتي يك ريال از آن وزارت و دولت، كمك بلاعوض دريافت كنيم!
پس از او، نمايندگان ديگري - از جمله آقايان سيد علي اكبر موسوي حسيني و سيد مرتضي نبوي از تهران و محمد عظيمي از طرقبه ـ مطالبي در انتقاد از عملكرد وزيرِ وقتِ ارشاد بيان كردند كه هر يك حاوي نكات قابل تاملي بود.
تا آنكه نوبت به بخش اول دفاعيات آقاي مهاجراني شد.
او در پاسخ به اظهارات نمايندگان مختلف، ابتدا به دفاع از بهرام بيضايي پرداخت. سپس از عملكردش در دعوت به همكاري از بهنود در روزنامه شخصي خود، "بهمن"، دفاع كرد. عملكردش در حوزه مطبوعات را موفقيت آميز اعلام كرد. از دادن جايزه به بيست نويسنده، كه بيشتر آنها نويسندگان لائيك و غير انقلابي و بعضاً با انديشه هاي ماركسيستي بودند، دفاع كرد. نجيب محفوظ را به عنوان "يك نويسنده مسلمان" مورد تجليل قرار داد . علي اصغر شيرزادي را را جزء نويسندگان دلبسته به انقلاب و دفاع مقدس اعلام كرد. انسية شاه حسيني را از نويسندگان حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي خواند. در مورد اهداي جايزه به جعفر مدرس صادقي، ناهيد طباطبايي، نادر ابراهيمي، زويا پيرزاد، رضا جولايي، فتانه حاج سيد جوادي و شهريار مندني پورـ همه از نويسندگان لائيك ـ به سرعت گذشت؛ و فقط با آوردن يك فعل "است" به دنبال اسمشان - در رده جايزه گرفتگان - از سر موضوع پريد. به محمود دولت آبادي كه رسيد، به عنوان يكي از دو ـ سه موردي كه در اين ارتباط درباره آنها بحث و جدل مطرح شده است، مكث بيشتري كرد و توضيح داد. عمده توضيحاتش هم مستند به نقد من بر "جاي خالي سلوچ" او، مندرج در شماره 45 ماهنامه "ادبيات داستاني " ـ متعلق به حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي ـ بود:
"اين مقاله را چرا من انتخاب كردم ؟ به خاطر اينكه نويسنده اين مقاله، تندترين انتقادات را به ما در همين زمينه داشته است....
در اين مقاله كه اشاره كردم كه آقاي محمد رضا سرشار (همان رضا رهگذر) تندترين انتقادات را از ما كردند، ما هم از ايشان متشكريم. انقلابي هستند، حزب الهي هستند، در حوزه هستند، همه اين تشكرها به جاي خودش. مقاله اي نوشتند درباره آقاي دولت آبادي. در اين مقاله اشاره مي كنند كه اين ويژگي آقاي دولت آبادي، به لحاظ هنري، در كار نگارشش، نشانگر آشنايي كافي نويسنده با ماده كارش از يك سو و روحيه و خواست مخاطبان فرهيخته از يك داستان واقعي از سوي ديگر است..."
به همين ترتيب، بيش از دوازده ـ سيزده سطر از نقد مرا به عنوان تاييد آقاي دولت آبادي و كارش، براي نمايندگان مجلس خواند؛ و شمارة صفحة مجله را هم كه اين نوشته در آن چاپ شده بود ذكر كرد. در انتهاي اين بخش از صحبتش هم اضافه كرد: "خوب؛ اين يك داوري درباره يك نويسنده است و..."
آنگاه از نوع برخوردش با اعضاي كانون نويسندگان دفاع كرد و...
بخش اول جلسه استيضاح، ساعت05/13، براي نماز و ناهار و تنفس تعطيل شد، تا در ساعت 14.45، مجددا آغاز شود. در همين وقت، آقاي محمدرضا جوادي، دوست و همكار جوانم در هيئت تحريرية دفتر نشر فرهنگ اسلامي ـ كه من در آن زمان، با آنجا به عنوان كارشناس كتاب كودك و نوجوان، به صورت پاره وقت همكاري مي‎كردم ـ زنگ زد. پرسيد: جريان استيضاح را از راديو شنيديد؟
گفتم: بله.
گفت: شما راجع به دولت آبادي و كارش، همين طور نوشته بوديد؟
گفتم: بله و نه.
و توضيح دادم كه آقاي مهاجراني، از آن نقد، گزينشي استفاده كرد. به اين ترتيب كه، آنجاهايي را كه من به بي‎اطلاعي آقاي دولت آبادي از مسائل مذهبي و تحريفهايي كه او در مورد حضور مسلم مذهب در روستاهاي ما صورت داده و تاثيرات نگاه ماركسيستي ـ ماترياليستي‎اش در اين اثر اشاره كرده‎ام نخواند، و آن بخشي را كه صرفا در تاييد "هنر نويسندگي" او آورده بودم خواند؛ و طوري هم وانمود كرد كه گويا من كليت شخصيت، تفكر واثر او را تاييد كرده ام.
گفت: در اين فرصت باقي مانده، نمي خواهيد اين را به نمايندگان استيضاح كننده منتقل كنيد؟
گفتم: اگر خودشان بپرسند، چرا. ولي اينكه بي مقدمه، خودم با آنها تماس بگيرم و اينها را بگويم، نه.
آقاي جوادي، بلافاصله، با مدير عاملِ وقتِ دفتر نشر فرهنگ اسلامي آقاي عباس ملكي تماس گرفته بود و موضوع را به او گفته بود. مشاراليه هم، با آقاي سيد رضا تقوي تماس گرفته بود.
تازه مي خواستم نمازم را شروع كنم، كه آقاي تقوي به منزل زنگ زد.
بعد از مقدماتي كوتاه، گفت: اگر بتوانيد موارد مذكور را، از همان نقد مورد اشاره آقاي مهاجراني، به طور مختصر استخراج كنيد و قبل از ساعت 5/2 براي من بفرستيد، مي‎شود آن را در جلسة بعداز ظهر مطرح كنم و...
گفتم: بسيار خوب.
و شماره دورنگار دفتر ايشان را گرفتم.
بعد از نماز، در فرصت خيلي كوتاه باقي مانده، به فكر افتادم كه چطور مي شود اين كار را كرد؟ چون در منزل يا آن نزديكيها، دستگاه فاكسي سراغ نداشتم. اين بود كه دست به دامن آقاي مجتبي شاكري شدم؛ كه در دفتر ادبيات ايثار با ايشان همكاري پراكنده اي داشتم و خود او نيز اهل نقد و داستان بود. بنا شد همكار او، قسمتهاي مورد نظر را استخراج كند و سريعا براي آقاي تقوي بفرستد.
ظاهرا اين كار هم انجام شد. اما در نطقهاي بعد از ظهر، نه در سخنان آقاي تقوي و نه مهندس باهنر، كمترين اشاره‎اي به اين قضيه صورت نگرفت. همچنان كه صحبتهاي آقاي مهاجراني در موارد ديگري همچون مشي و سوابق كانون نويسندگان، جاي ايرادهاي جدي و اساسي بسيار داشت. اما هيچ كس ـ قطعا به سبب بي اطلاعي ـ به آنها نپرداخت.
نتيجه استيضاح ـ همان‎گونه كه همه مي دانند ـ با 135 راي موافق، در برابر 121 راي مخالف و 8 راي ممتنع، به نفع آقاي مهاجراني به پايان رسيد؛ و او، مجددا بر سر كارش ابقا شد؛ تا دوره اي جديد از سياست تساهل و تسامح در برابر انديشه هاي ضد و غير ديني و مماشات با هنرمندان و اهالي قلم اسما مذهبي اما رسما استحاله شده يا اهل معامله و نان به نرخ روز خور را، در جهت پيشبرد اهداف فرهنگي مخرب و زيان آور خود، دنبال كند.
آنچه پس از آن، به صورت حاشيه‎اي در اين ارتباط مطرح شد، هر چند در اصل قضيه تاثيري نگذاشت، اما در جاي خود، قابل تامل بود.
از جمله شايع بود كه برخي از نمايندگان موسوم به طيف سوم مجلس يا حتي غيرِ آنان، به طرق مختلف تطميع شده بودند كه به نفع آقاي مهاجراني راي بدهند. برخي از حاضران در مجلس در روز استيضاح، گفته بودند كه آن روز، با كمال تعجب، عده ديگري از وزراي كابينه آقاي خاتمي نيز در مجلس حضور يافته بودند؛ و كاملا فعالانه مشغول برقراري ارتباط و مذاكره با نمايندگان طيف مذكور بودند. گفته مي شد كه بخشي از تطميعها و... نيز ـ از جمله اختصاص دادن بعضي امكانات ويژه به حوزه نمايندگي آن نمايندگان، از ظاهري شبه قانوني برخوردار بوده است.
دوستي مي گفت، در روزاستيضاح، تيمي از متخصصان و آشنايان با حوزه هاي مختلف هنر و ادبيات و چاپ و نشر و مسائل فرهنگي، در كتابخانه و آرشيوهاي خاص در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، مستقر شده بودند. اين عده، ضمن شنيدن همزمان جريان استيضاح از راديو، آماده بودند تا در ارتباط با شبهه‎ها و سوالات مطروحه توسط نمايندگان استيضاح كننده، بلافاصله به منابع و مراجع لازم مراجعه كنند، و نتيجه كار را، به وسيله تلفن همراه، به اطلاع آقاي مهاجراني و تيم همراهش برسانند. اين عده، غير از ديگر افرادي بودند كه به همراه مشاراليه در مجلس حضور يافته بودند، تا در صورت لزوم، به وسيله يادداشت و مانند آن، به كمك وي بشتابند.
به عبارت ديگر، آنچه در آن روز توسط آقاي مهاجراني گفته شد، جدا از متنِ از پيش تهيه شده توسط وي در پاسخ اعتراضها و انتقادهاي نمايندگان، حاصل كار يك تيم ورزيده و اهل فن، به اضافه فضا سازي حاشيه‎اي در مجلس توسط آن عده از ديگر وزراي حاضر در صحن مجلس، براي جلب و جذب آراي سرگردانِ خاصه طيف سوم از نمايندگان مجلس بود.
به هر صورت، استيضاح ، علي رغم رايزنيهاي ظاهرا از پيش صورت گرفته توسط استيضاح كنندگان و اطمينان ـ گويا ـ نسبي از نتيجه موفقيت آميز آن، در آخرين لحظات، با اختلاف فقط 14 راي ميان موافقان و مخالفان، مغلوبه شد، و به سمت وسويي ديگر رفت.
در طرف مقابل اما، گويا چند نفر معدود نماينده استيضاح كننده ـ كه از قضا هيچ يك نيز هنرمند، شاعر، نويسنده يا منتقد ادبي و هنري نبود ـ تنها به اطلاعات از قبل تدارك ديده خود بسنده كرده بودند، و در روز استيضاح نيز، زمينه هيچ گونه مشاروه يا اطلاع گيري درباره برخي مدعيات جديد وزير را ـ با خبرگان و اهل فنِ همسو با خود ـ فراهم نكرده بودند.
در مورد خودم هم، شاهد چند تلفن و صحبت بودم. از جمله، خانم سميرا اصلانپور ـ نويسنده و منتقد ادبي ـ ، ناراحت از اين شيوه استفاده آقاي مهاجراني از نقد من، تلفن زد و اظهار تاسف كرد؛ و اظهار داشت كه تصميم گرفته است در همين باره، يادداشتي براي چاپ در مطبوعات بنويسد. صبح فردا هم تلفن زد و بخشي از يادداشتش را برايم خواند. كه تشكر كردم. و البته، مدتها بعد هم، طي مقالاتي مستقل، به نقد عملكرد آقاي مهاجراني در عرصه كتاب و نمايش پرداخت.
خانم راضيه تجار ـ نويسنده و روزنامه نگار ـ شب بعدش زنگ زد؛ و از من خواست كه از اين مسئله دلسرد نشوم. شايد هم براي دلداري ام، اظهار داشت كه با گوش خودش شنيده، كه دوست و دشمن، به سواد و تديّن بنده، اقرار دارند. همچنين، گفت كه هر جوابي در اين مورد دارم، بگويم تا بنويسد و براي چاپ به روزنامه اي كه با آن مرتبط است بدهد.
آقاي محمد ميركياني، كه با واسطه از قضيه با خبر شده بود، و خانم مريم جمشيدي هم تلفن كردند، و مطالبي در اين باره گقتند. همسايگان و اهالي محله هم كه بنده را مي‎شناختند، همگي برخورد مثبتي داشتند. اما يكي از خويشاوندان، كه از شيراز برنامه را شنيده بود، در تلفنش به همين مناسبت، اظهار نگراني مي‎كرد؛ كه نكند اين بيانِ هم نام اصلي و هم مستعار من توسط آقاي مهاجراني، در آن برنامه اي كه گفته مي شد حدود سي ميليون نفر شنونده داشته است، نوعي‎ گرا دادن به طيف همفكرانش بوده است! او معتقد بود كه آدمهاي نادان زيادند؛ و مي ترسيد كه يكي از آنها تحريك شود و به من آسيبي برساند. كه دلداري اش دادم؛ و گفتم: جايي براي اين گونه نگرانيها نيست.
با اين همه، و هر چه كه بود، از همان روز، اين موضوع، به صورت يك حسرت و دغدغه فكري براي من درآمد؛ كه اگر در جريان آن استيضاح، حتي يك نفر ـ فقط يكي ـ اهل ادبيات و هنرِ داراي اشراف بر مسائل و جريانات گذشته و حال و پشت پرده اين عرصه، در روز استيضاح، در عداد نمايندگان استيضاح كننده حضور مي‎داشت، به احتمال بسيار، نتيجه ماجرا، چيزي ديگر مي‎شد؛ و آن تبعاتِ مخربِ فرهنگيِ بعديِ ناشي از بقاي آقاي مهاجراني در اين پست مهم، دامن اين كشور و انقلاب و جريانها و نيروهاي متعهد فرهنگي را نمي گرفت.
2- حكايت من و جريان اصولگرا
با نزديك شدنِ زمان ثبت‏نام براي انتخابات دوره ششم مجلس، احساس كردم ديگر زمانِ ايستادن بيرونِ گود و صرفاً در مطبوعات يا سخنرانيهاي معدود و محدود، به انتقاد از وضع موجود پرداختن، گذشته است. براي واقعاً مؤثر بودن، بايد به مصداق "و اعدّوا لهم مااستطعتم من قوّه..." مستقيم وارد گود شد. وگرنه، بي‏مايه فطير است.
آقاي محمدرضا جوادي، از اولين و اصلي‏ترين مشوّقهاي من براي ورود به اين عرصه بود؛ و انصافاً، تا پايان هم، با شور و علاقه كامل، و بي هيچ چشمداشتي، بر اين پيمان باقي ماند، و زحمات بسياري متحمل شد.
او، وقتي از موافقتم براي ورود به اين عرصه آگاه شد، خيلي ابراز خوشحالي كرد؛ و گفت: من مطمئنم، شما با رأي بالايي انتخاب مي‏شويد!
آقاي جوادي، از خانواده‏هاي اصيل تهراني، متولد قلهك تهران، و آخرين داماد آقاي سيد رضا برقعي، از اصلي‏ترين و ثابت قدم‎ترين بنيانگذاران "دفتر نشر فرهنگ اسلامي" و در واقع باجناق آقاي عباس ملكي، مدير عامل وقتِ "دفتر نشر" بود. در آن زمان، او هم، در اين مؤسسه، مشغول به كار بود. به همين سبب، قبل از هر چيز، دست به دامن آقاي ملكي شد.
آقاي ملكي، فرزند حاج آقا ملكي، امام جماعت فعال، روشن و محبوب مسجد تجريش، برادر شهيد، و ساليان متمادي معاون فرهنگي آقاي دكتر ولايتي در وزارت امور خارجه بود. در عين حال كه، يكي از مراجع تقليد به‏نام، دايي وي بود. به همين سبب، داراي تجارب سياسي وسيع و ارتباطات گسترده، با اكثر جناحها و جريانهاي سياسي، و مورد احترام هر دو سو ـ از جمله، جامعه روحانيت مبارز و روحانيون مبارز ـ بود. به گونه‏اي كه گفته مي‏شد در بدو انتخاب آقاي خاتمي به عنوان رئيس جمهور، به طور جدي، صحبت از وزارت او، در دولت وي هم بوده است.
مشاراليه، فردي خوش‏مشرب، داراي سعه صدر، متواضع، و در ارتباطات دوستانه و فردي، دلنشين بود؛ كه در دوران سرپرستي‏اش بر دفتر نشر فرهنگ اسلامي، توانست تحولاتي جدي در كار اين مؤسسه ايجاد كند و رونقي بسيار به فعاليتهاي آن بدهد. هرچند لزوماً همه سياستهايش در اين بخش، مورد قبول امثال بنده، نمي‏توانست باشد.
آقاي ملكي، وقتي عزمِ جزمِ من براي ورود به اين عرصه را ديد، با همان حجب ذاتي و لحن نرمِ هميشگي، ابتدا كوشيد رأيم را بزند؛ و مرا از اين تصميم، منصرف كند. او خاطره‏اي از پدر مرحومش در اين ارتباط را گفت؛ كه يك بار، عده‏اي از مريدان مشاراليه و كسبة محل و بازاريان، را افتاده و حتي تبليغاتي هم براي نامزدي ايشان براي انتخابات مجلس كرده بودند. اما مشاراليه، به هيچ وجه، تن به اين كار نداده بود. همچنان كه، بعداً از آقاي جوادي شنيدم، هم روحانيون مبارز و هم جامعه روحانيت مبارز، اظهار تمايل كرده بودند كه نام آقاي عباس ملكي را براي همان دوره مجلس (ششم) در فهرستشان قرار دهند. ولي او، به اين موضوع، علاقه‏اي نشان نداده بود.
به هر حال، آقاي ملكي، وقتي ديد نصايحش كارگر نيفتاد، ديگر بر اين موضع خود پافشاري نكرد. اما البته ـ به خلاف انتظار يا تصوري كه آقاي جوادي داشت ـ نديدم كه اقدامي هم در جهتِ قرار گرفتنِ نام من در يكي از فهرستهاي رسمي انجام دهد. با اين‏همه، بعدها، وقتي شنيدم نامم در فهرست روحانيت مبارز قرار گرفته است، پيشنهاد كرد حسابي باز كنم؛ تا از دوستان و هواداران، خواسته شود براي تأمين هزينه‏هاي تبليغاتي، هر كس، به سهم خود، مبلغي به اين حساب واريز كند.
در پاسخ گفتم: دوستانم، عمدتاً اهالي قلم و افراد عادي هستند؛ كه مثل خودم، پول اضافي براي صرف كردن در اين راهها ندارند. ضمن آنكه، به نظر هم نمي‏رسد، اين، كارِ خوبي باشد.
گفت: مقدار كمكشان مهم نيست، به علاوه آنكه، از قضا، اين كار، وجهه مردمي شما را بهتر نشان مي‏دهد و برجسته‏تر مي‏كند.
بعد هم، خودش، به عنوان اولين نفر، پنجاه هزار تومان به آقاي جوادي داده بود، كه در اين ارتباط، به من بدهد.
آن زمان، من، براي آنكه سوء تعبير نشود يا توي ذوق آقاي ملكي نخورد، اين كمك او را رد نكردم. اما اولين روزِ پس از رأي‏گيري، عين همان پور را به همراه يادداشت تشكرآميزي به وي عودت دادم. در آن يادداشت، همچنين نوشتم: چون شخصاً تبليغاتي به آن صورت نداشته‏ام، هزينه چنداني هم صرف نشده است.
با اين همه، بعد، در يكي دو موضع، راهنماييهاي مختصري به من كرد، كه در حد خود مفيد بود؛ و جاي تشكر داشت؛ و در جاي خود، به آنها اشاره خواهم كرد.
روزها مي‏گذشت، و من، به سبب بي‏تجربگي محض در اين راه، حتي نمي‏دانستم از كجا بايد شروع كنم، و چه بايد بكنم. حداكثر تلاشم، پرس و جو از يكي دو نفر از دوستانِ بي‏تجربه‏تر از خودم در اين كار بود. اما نتيجه، بد نبود:
در پي اين صحبتها و پرس و جوها و نيز تأملات شخصي، متوجه شدم كه در طول بيست و يك سالي كه از پيروزي انقلاب مي‏گذشت ـ و تا امروز، كه وارد سي‏امين سال آن شده‏ايم ـ در تهران، جر دو نفر ـ آن هم تحت يك شرايط كاملاً ويژه ـ احدي نتوانسته است خارج از ليستهاي رسمي جامعه روحانيت مبارز يا روحانيون مبارز ـ و از 1382 به اين سو، يكي دو حزب و تشكل ديگر با پشتوانه فوق‏العاده وسيع مالي و تبليغاتي ـ به مجلس راه يابد (آقايان فخرالدين حجازي و غفوري‏فرد، در انتخابات ميان‏دوره‏اي). به عبارت روشن‏تر، انتخابات در تهران، كاملاً در تيول جناحها و احزاب سياسي، و صاحبان پشتوانه‏هاي مالي وسيع است.
اما من، در كدام جناح قرار داشتم و مي‏بايست در كدام يك از اين دو فهرست اصلي قرار مي‏گرفتم يا در نوشته‏ها، داستانها و سخنرانيها و موضعگيريها، بي كمترين ترديد، فقير، هميشه مدافع حقوق محرومان و مستضعفان، و عدالت اجتماعي، و در جبهة مقابل ظلم، استبداد، تبعيض، رانت‏خواري، فاميل و دوست‏بازي، و مسائلي از اين قبيل قرار داشتم. همچنان كه شخصاً نيز، هم از خانواده‏اي كارمند برخاسته‎ام و هم خودم جز حقوق ناچيز ماهيانه كارمندي در سال 84 (آخرين حقوقم پس از بيست و پهار سال خدمت، در هنگام بازخرد شدن، از حوزة هنري، دويست و پنج هزار تومان بود)، بهره‏اي مادي از جمهوري اسلامي نبرده بودام. (به قولي، درِ جيبم را بسته بودم، تا بتوانم درِ دهانم را باز كنم.)
تبليغات وسيع در جامعه، كه بر بخش قابل توجهي از متديّنان و افراد انقلابي نيز تأثير گذاشته بود، روحانيون مبارز و احزاب و گروههاي همگرا با آن را، "چپ" ـ به معني اقتصادي ـ آن، و كل جناح مقابل را، "راست" ـ باز به معني اقتصادي آن ـ و طرفدار سرمايه‏داري سنتي و بازار معرفي مي‏كرد. همچنين، با زدن برچسب سنتگرايي و تحجر بر اين جناح، هرگونه تحول‏خواهي و نوآوري و اصلاح‏طلبي را، به نفع جناح مقابل، مصادره كرده بود.
به علاوه، خاصه از دوم خرداد 1376 و انتخاب آقاي خاتمي به رياست جمهوري، برچسب‏هاي وحشتناك و مخرب ديگري همچون "خشونت‏طلبي"، "انحصارطلبي" و.... به برچسب‏هاي پيشينِ خورده بر جناح مذكور، افزوده شده بود؛ كه هر يك به تنهايي مي‏توانست ـ به قول معروف ـ فيل را از پا درآورد. همچنان كه، برخي كم‏تدبيري‏ها و عملكردها و گفته‏هاي نسنجيده از جريانها و افراد منتسب به اين جناح نيز، به اين برداشت منفي جامعه از مجموعه مذكور، كمك كرده بود.
به اين ترتيب، مدتها بود كه در اثر تبليغات وسيع داخلي و خارجي، خاصه مظلوم‏نمايي‏هاي جناح حاكم ـ در دولت ـ جوّي به شدت منفي نسبت به اين تفكر و جناح ايجاد شده؛ و عملاً شمارشِ معكوسِ تنزلِ محبوبيت و مقبوليت سياسي آن - لااقل براي آن دوره زماني - آغاز شده بود. نمودِ بارزِ عملي آن امر نيز، پيروزي قاطع جناح مقابلْ در دومين انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا در سال 77 بود؛ كه به طور آشكار، زنگ خطر را براي جامعه روحانيت مبارز و احزاب و گروههاي همسو با آن، در عرصه سياست، به صدا درآورده بود.
من، البته، با هيچ‏يك از اين دو جناح، ارتباط نزديك و سازماني نداشتم. به علاوه آنكه، تا حتي انتخابات دوم خرداد 1376 رياست جمهوري، خارج از خودِ اين مجموعه‏ها و در اجتماع، هرگز تصورِ اين همه جدايي و تفاوت - چه رسد به اختلاف و تقابل - ميان آنها، احساس نمي‏شد. به گونه‏اي كه در زمان "انتخابات"هاي گوناگون، اسامي مشترك در فهرستهاي جامعه روحانيت مبارز و روحانيون مبارز و گروههاي تابع، كم نبود. همچنان كه، افراد غيرمذهبي و ضد مذهبي، به طور يكسان، نسبت به هر دوي اين تشكلها - به سبب "روحاني" بودن - بي‏تمايل، يا با آنها مخالف بودند.
به قدرت رسيدن جناح همگرا يا "روحانيون" در دوم خرداد 76، كه از اين پس به "دوم خرداد"ي‏ها يا - آن گونه كه خود دوست مي‏داشتند ناميده شوند - "اصلاح‏طلبان"، و پيامدهاي بعدي آن، شرايطي بسيار متفاوت را در عرصه سياسي و اجتماعي كشور پديد آورد. خاصه رويداد 18 تير 78 در كوي دانشگاه تهران و مانور وسيع ضد انقلابيون و استكبار جهاني روي آن - كه بخشهايي از تهران را به هرج و مرج كشاند و طمعها و اميدهايي شوم را در دل دشمنان اسلام و انقلاب برانگيخت - و سپس آن نطق تاريخي مقام معظم رهبري كه رويداد شكوهمند 23 تير همان سال را در پي آورد، ديگر حجت را بر هر فردِ به راستي متعهدِ آگاه به زماني، تمام كرد.
اينك مرزهاي فكري و سياسي كاملاً از يكديگر مشخص شده بود. درنتيجه، هركس كه نسبت به اسلام و انقلاب و نظامْ احساس تعهد مي‏كرد، مي‏بايست تكليف خود را در اين معركه، روشن مي‏كرد. در حالي كه - ظاهراً - به توهمِ سستْ شدنِ پايه‏هاي نظام در اثر اختلافات موجود ميان جناحها، هواپيماهاي نظامي تركيه، در همان حوالي رويداد 18 تير، به بهانه تعقيب افراد گروهك . P.K.K، براي نخستين بار به خود اجازه داده بودند كه بخشي از روستاهاي نوار مرزي ما را بمباران كنند، ديگر نمي‏شد در ميان معركه ايستاد و مدعي شد كه "اين دعواهاي سياسي، به من ربطي ندارد." من - به تفاريق - بخشي از عملكرد اين جناح و بخشي از مواضع آن يك را قبول دارم؛ و با قسمتهايي از مواضع هر دو نيز موافق نيستم."
به ويژه، يكي از سخنرانيهاي مقام معظم رهبري، آخرين ترديدها را، حتي براي شكاك‏ترين و مردّدترين افراد، از بين برده بود. ايشان ضمن رد تقسيم‏بندي غيرواقعي و نادرستِ جناحها به "راست" و "چپ"، صرفاً بر "اصولگرايي" و غير آن، صحه گذاردند. نيزْ چهار شاخصه روشن، همه فهم و قابل دفاع، براي اصولگرايان ذكر كردند؛ كه عبارت بودند از: اعتقاد به اسلام، انقلاب، نظام و رهبري.
در مدت حدود دو سالِ حاكميتِ جناحي كه دولت را در دست گرفته بود، شاهد بيانات و اعمالي از سوي برخي دولتمردان، مطبوعات، افراد و جريانهاي منتسب به ايشان بوديم، كه مورد قبول و تأييد رهبري نبود؛ و حتي در موردي همچون ماجراي دهه تير 78، دل معظم‏له را به درد آورده بود.
با اين‏همه، آنچه از ظاهر قضيه - حتي در بيرون هم - قابل مشاهده بود، چهره‏هاي شاخص هر دو جناح - و نه برخي همپيمانان جناح حاكم - در قبول و باور به اسلام، انقلاب، نظام و امام، با هم مشترك بودند. (هرچند - قرائت (تأويل و تعبير)هايشان از اينها، گاه تفاوتهايي كاملاً فاحش با يكديگر داشت.) اما - از نيات قلبي و عملكردهاي دروني كه بگذريم؛ كه از بيرونْ گاه به سختي مي‏توان به سنجش آنها پرداخت - در شعارها، بيانيه‏ها و اظهارات جناح مرتبط با روحانيت مبارز، بر "رهبري" تأكيد ويژه و خاص بود. در حالي كه در آن سو - در كمال تعجب و تأسف - چنين چيزي مشاهده نمي‏شد.
به اين ترتيب، ديگر كمترين ترديدي وجود نداشت، كه در اين معركه، امثال من، اگر بنا بود تصميم نهايي خود را بگيرند، مي‏بايست رسماً هم، به اين سو بگروند. به خصوص كه در داخل و خارج، بخش قابل توجهي از مدعيان همگرايي با جناح ديگر و مدافعان آن را - ولو به صورت تاكتيكي - گروهها و طيفهايي تشكيل مي‏دادند كه سنخيتي با ارزشهاي اسلامي و انقلابي يا باور به ولايت فقيه - چه رسد به امام و مقام معظم رهبري - نداشتند. هرچند، در مورد خودِ من، هيچ‏يك از اينها نيز اگر نمي‏بود، موضعگيريهاي صريح ـ به تعبير آقاي مهاجراني "تند" ـ و مكررم در مصاحبه‏ها و يادداشت‏هاي مطبوعاتي، در برابر بخشي از تصميمها و عملكردهاي وزارت ارشاد دولت حاكمِ وقت، خواه ناخواه، پيشاپيش، مرا از نظر تقسيم‏بندي سياسي، در جناح مقابل دولت (اصولگرا)، قرار داده بود.
3- حكايت من و جامعه روحانيت مبارز
سرانجام، طلسم، بسيار راحت‎تر از آنچه كه تصورش را مي‎كردم، شكست: جمعه 19/9/78 ، شب هنگام، آقاي سيد رضا تقوي با منزل تماس گرفت (آن زمان هنوز تلفن همراه نداشتم) و گفت كه براي انتخابات مجلس، نامم در فهرست سي نفرة جامعة روحانيت مبارز تهران، براي تهران قرار گرفته است.
بنا به گفته مشاراليه، از ميان يك فهرست حدوداً صد نفره، پس از غربالهاي تدريجي مكرر توسط يك هيئت منتخب، اين فهرست نهايي سي نفره استخراج شده؛ و بحمدالله، نامزدي من، با آرايي بالا، مورد تاييد جمع قرار گرفته بود.
آنچه هم كه بعدها به طور غيررسمي در اين باره به گوشم رسيد، حاكي از اين بود كه آيت الله مهدوي كني، رئيس جامعة روحانيت مبارز، از مدافعان اصلي قرار گرفتن نامم در فهرست نهايي بوده است. كه اين موضوع، باعث مزيد امتنان قلبي‎ام نسبت به ايشان شد.
با نام آقاي مهدوي كني، اولين بار در سال 1354 ـ 1355، زماني كه پس از قبولي در كنكور سراسري، براي ادامه تحصيل در رشته مهندسي صنايع دانشگاه علم و صنعت به تهران آمده بودم، آشنا شدم. يك بار كه براي كاري به ميدان 24 اسفند ("انقلاب" فعلي) رفته بودم، در بازگشت، در طول خيابان شاهرضا (انقلاب فعلي)، پياده به دنبال مسجدي براي به جا آوردن نماز ظهر و عصر بودم. اما، در نهايت حيرت، تا خودِ ميدان فردوسي، به حتي يك مسجد هم ـ حتي در خيابانهاي فرعي منتهي به خيابان اصلي ـ برنخوردم. (معضلي كه با گذشت بيست و نه سال از استقرار نظام جمهوري اسلامي در كشور هم، متاسفانه، هنوز حل نشده است!(
خسته از جستجوي بي‎ثمر ، در اولين خيابان فرعي سمت چپِ بعد از ميدان فردوسي، نشاني يك مسجد را به من دادند: مسجد جليلي.
مسجد نه زياد بزرگ، اما مرتب و زنده‎اي بود. به خلاف اغلب مساجد، آنجا به چندان جوان برخوردم كه مشغول نماز و دعا و خواندن قرآن، يا صحبت با يكديگر بودند.
آن آشنايي، براي من، هم فال شد و هم تماشا. هم نماز را خواندم، هم پس از ساعتها حضور در خيابانهاي شلوغِ انباشته از مظاهر آشكار فساد و هرزگي، ساعتي را در سكوت و آرامشِ انباشته از معنويت مسجد جليلي، به رفع خستگي جسم و جان پرداختم. هم از طريق صحبت با يكي از جوانان عبا بر دوش حاضر در شبستان، كه بعد معلوم شد او هم دانشجوست، اطلاعاتى از آن مسجد و برنامه هايش كسب كردم.
آشكار شد كه پيشنماز مسجد، شخصى روشن‏ضمير، دلسوز و فعال، به نام حاج آقا مهدوى كنى است. به بركت وجود او، و پيرو برگزارى برنامه‏هايى ويژه، آنجا به يكى از پاتوقهاى معنوى و فكرى جمعى از جوانان تحصيلكرده و دانشجو تبديل شده است.
در بعد از انقلاب، اين روحانى فعال و متعهد را، ابتدا به عنوان سرپرست كل كميته‏هاى تهران و سپس در رأس وزارت كشور ديدم. تا آنكه پس از انفجار دفتر رياست جمهورى و شهادت آقايان رجايى و باهنر، در وقفه كوتاه پديد آمده تا انتخاب مجدد رياست جمهورى، سرپرستى هيئت دولت، موقتاً به ايشان واگذار شد. اگر حافظه‏ام اشتباه نكرده باشد، از آن زمان، يك تصوير از مشاراليه، واضح‏تر از بقيه، در ذهنم ثبت شده است:
اين تصوير، مربوط به شايد نخستين مصاحبه تلويزيونى ايشان در مقام سرپرست موقت هيئت دولت بود. حاج آقاى مهدوى كنى، در آن مصاحبه - به خاطر نمى‏آورم در چه ارتباطى - خيلى بى‏تكلّف و خودمانى، با اشاره به خود، مى‏گفت: اين شخصى كه با شما صحبت مى‏كند، محمدرضا مهدوى كنى است، نه محمدرضا پهلوى.
از ابتداى آن آشنايى دورا دور تا اين زمان، هرگز ديدار و ارتباط نزديكى با حاج آقا نداشتم. اما شاهد بودم كه به فاصله كوتاهى و در نهايت تعجب، ايشان به كل خود را از مسئوليتهاى سياسى و عضويت در كابينه كنار كشيد. بعد آشكار شد كه در حال بنيانگذارى دانشگاه بزرگ امام صادق (ع) و تربيت نيروهاى تحصيلكرده با سوادِ كارآمد و متعهد در اين مركز است. مجموعه‏اى كه - با وجود همه كاستيهاى موجود در نظام آموزشى كشور - در مجموع، تا امروز عملكرد مطلوب و قابل قبولى داشته؛ و توانسته است خلأ بزرگى را - در ارتباط با نظام و انقلاب - به شايستگى پر كند؛ و بنده، به سهم خود، دينى بزرگ به آن دارم.
مسئوليت مهم ديگر ايشان، سرپرستى و اداره جامعه روحانيت مبارز تهران بود؛ كه همگان از نقش و اهميت آن، به عنوان اصلى‏ترين و تعيين‏كننده‏ترين جريان سياسى كشور - دست كم تا سال 1378 - و مهم‏ترين جريان سياسى جناح اصولگرا، تا اين زمان، آگاهى دارند.
اما شايد يكى از معنادارترين نكته‏ها در اين ارتباط - براى امثال من - نماز جمعه‏هايى بود كه مقام معظم رهبرى در آنها شركت مى‏كردند و شخصاً امامت نماز جمعه را برعهده مى‏گرفتند. در اين موارد، پس از به جا آورده شدن نماز جمعه و ترك مصلي توسط معظم له، با وجود عده قابل توجهي از روحانيان ديگر، امامت نماز عصر، هميشه به امامت آيت الله مهدوي كني برگزار مي‎شد...
به هر رو، هر چه كه بود، انتخابات مجلس ششم در سال 78، سبب شد كه براي نخستين بار، اين مرد به ظاهر در حاشيه اما موثر و با نفوذ را ـ كه از قضا، به همين سبب، در جناحهاي ديگر، مخالفان و حتي دشمنان بسيار داشت ـ از نزديك ببينم و با ايشان صحبتهايي داشته باشم كه در نوع خود، براي من، حاوي تجارب بديع و نكات تازه‎اي بود.
4. حكايت من و ديگر فهرستهاي انتخاباتي همسو با روحانيت مبارز
در سال 1378 و حول و حوش انتخابات مجلس ششم، مانند امروز، تعدد سلايق و گرايشهاي خاص در جناح اصولگرا، وجود نداشت. پس از جامعة روحانيت مبارز و با فاصلة بسيار زياد از لحاظ نفوذ اجتماعي، هياتهاي موتلفه ـ به دبير كلي آقاي حبيب الله عسكر اولادي ـ و جامعة اسلامي مهندسين ـ به رياست دكتر علي غفوري فرد ـ قرار داشتند. جامعة زينب (س)، به سرپرستي خانم منيره نوبخت، در عرصه انتخابات، فعال بود. همچنين جمعيت ]نوپاي[ ايثارگران انقلاب اسلامي در سال 1375 تاسيس شده بود؛ كه هنوز اكثريت مردم متمايل به جناح اصولگرا نيز آن را نمي‎شناختند. بنابراين، هنوز نمي‎توانست براي اين طيف، در انتخابات، حالت يك مرجع كاملا مورد اعتماد را داشته باشد. اما نسبت به ديگر تشكلهاي همسو، با انگيزة بسيار بالايي در عرصه انتخابات ظاهر شد. هر چند، به لحاظ پشتوانة مالي و تشكيلاتي، اصلا وضعيت قابل تعريفي نداشت.
در همان بحبوحة انتخابات ـ و شايد تحت تاثير شعار "توسعه سياسي" دولت آقاي خاتمي ـ چند مجموعه سياسي با عنوان "حزب" يا غير آن نيز، در اين جناح ، پا به عرصه وجود گذاشتند؛ كه فهرست نامزدهايشان براي مجلس ششم ـ از حوزه تهران ـ با وجود معدود اسامي مشترك با جناح دوم خرداد، در مجموع، به جبهة اصولگرا متمايل بود.
سه حزب از مشهورترينِ اين احزاب، كه به نسبت، حضور فعال‎تري در عرصة انتخابات داشتند، عبارت بودند از: حزب اعتدال و توسعه، چكاد آزاد انديشان و حزب تمدن اسلامي.
گفته مي‎شد: موسسان حزب اعتدال و توسعه، از اعضاي موثر دولت آقاي هاشمي رفسنجاني و متمايل به ايشان، و به تعبيري، كساني با انديشه هاي شبيه حزب كارگزاران سازندگي، اما با تقيدات اسلامي و انقلابي بيشتر، و بدون آن ساختارشكني‎هاي كارگزارانيها نسبت به نظام‎اند. اين مجموعه، معتقد به شعار "توسعه اقتصادي" دولت آقاي رفسنجاني، اما در چار چوب نظام و قانون اساسي است. ضمن اينكه در وجه استكبار ستيزي و بي اعتمادي به امريكا، مشخصا با حزب كارگزاران سازندگي، متفاوت است.
به تعبيري ديگر، اين مجموعه، مايل است اهداف خود را در چارچوبهاي قانوني به رسميت شناخته شده، و با "اعتدال" به پيش ببرد.
برخي نيز معتقد بودند كه اين حزب، در اصل، متعلق به آقاي هاشمي رفسنجاني است؛ و سياستهاي خود را، با هماهنگي با ايشان، به مرحلة اجرا در مي‎آورد. و خدا، داناتر است.
اما، آنچه از ظاهر امر بر مي‎آمد، وجود يك مديريت هوشمند، آشنا با فضاي عمومي سياسي، خوش سليقه، دست و دل باز، با امكانات مالي بسيار قوي، در پشت اين تشكيلات بود. كما اينكه، ابتكارِ استفاده از بَنِرهاي بسيار بزرگ و شكيل، براي معرفي حزب و شعارهايش و سپس اسامي نامزدها، در نقاطِ بسيار در معرض ديدِ واقع در بزرگراهها، شايد ابتدائاً از سوي اين حزب بود. در پردة ابهام بودن اسامي موسسان و گردانندگان اين تشكل سياسي نوظهور نيز، ضمن همه اشكالاتش، تا مدتها مي‎توانست ذهنهاي افراد پيگير را، به خود، مشغول كند. همچنان‎كه در آن هياهوي دهواهاي سياسي خشن و خسته كننده، استفاده از رنگ آرامش بخشِ آبي آسماني در پس زمينه بنرهاي وسيع تبليغاتي، همراه با شعار دلنشين "شاد، سرفراز، مهربان، اميدوار و آرام" ، حسي خوش و متفاوت را به بيننده القا مي‎كرد. رئيس ستاد انتخابات اين حزب، آقاي شيخ عطار بود.
دومين حزبِ مطرحِ نو پا در اين عرصه، چكاد آزاد انديشان بود. چندي پيش از اين، نخستين بار، در يكي از جلسات هيئت موسس انجمن قلم ايران، از زبان آقاي علي معلم ـ شاعر ـ شنيدم كه يك تشكل جديد التاسيس سياسي از دانشگاهيان (دانشگاه آزاد و دانشگاههاي دولتي) قرار است او را براي نمايندگي مجلس ششم، از حوزه تهران، نامزدكند؛ و دفتري كه يكي دو ماه پيش ، به صورت رايگان و موقتا در اختيار انجمن قلم ايران قرار گرفته بود، از طرف همين مجموعه، و در ازاي قول همكاري‎اي است كه از وي گرفته‎اند.
به هر حال، اين تشكل سياسي نيز، با نام زيبا و روشنفكر پسندانه‎اش ـ كه تاثير ادبيات آقاي علي معلم هم در آن به چشم مي‎آيد ـ هر چند نه با امكانات حزب اعتدال و توسعه، اما در حد خودش، به صورت فعال، وارد عرصه انتخابات مجلس ششم، و ارائه فهرست براي حوزه انتخابيه تهران و سراسر ايران شد. همچنين، به انتشار هفته نامه‎اي با عنوان "دنياي فردا"، به صاحب امتيازي و مدير مسئولي آقاي محمد امامقلي و سردبيري آقاي نورالله حسين خاني در ايام انتخابات كرد؛ كه عمدتاً به اخبار، تبليغات و مطالب مربوط به انتخابات اختصاص داشت.
اما درباره اين تشكل، آنچه كه در محافل خصوص شنيده مي‎شد اين بود كه متعلق به دانشگاه آزاد، و تحت رهبري آقاي دكتر جاسبي است.
حزب سومي، با امكانات مالي و تبليغات بسيار ساده‎تر، محدودتر و ارزان‎قيمت‎تر، "حزب تمدن اسلامي" بود؛ كه در عوض، نامي بزرگ و چشم پركن داشت.
گفته مي‎شد كه در رأس اين حزب، آقاي منصور واعظي، مديركل سابق اداره ارشاد استان تهران، و نخستين مدير سازمان فرهنگي ـ هنري شهرداري تهران قرار دارد.
باقي تشكلهاي همسو در جناح اصولگرا، عمدتا به كل تشكل سياسي نبودند؛ و صرفا در ايام انتخابات، به عنوان يك اعلام موضع وحضور در انتخابات، آن هم صرفا در قالب انتشار يك بيانية خبري كه براي مطبوعات ارسال مي‎شد، نامزدهاي مورد نظر خود را اعلام مي‎كردند.
تعداد اين تشكلها، حدود پانزده تا بود؛ كه از همة آنها، فقط اسامي چند تشكلِ جامعة اسلامي مهندسين، جامعة زينب (س)، مجمع اسلامي دانشجويان و هيئت اسلامي هنرمندان، در خاطر من مانده است. از ميان اين چهار تشكل نيز، اولي و دومي، با سابقه‎تر، و در عرصة سياسي فعال‎تر بودند؛ و تشكلهاي دومي و سومي، به نسبت، طيف وسيع‎تري را تحت پوشش خود داشتند.
با اين همه، و با وجود تغييرات قابل توجهي كه از دوم خرداد 76 در سطح كشور ـ در هر دو جريان اصلي سياسي كشور ـ به وقوع پيوسته بود، در جناح اصولگرا، تا اين زمان، همچنان حرف اول و اصلي را جامعة روحاينت مبارز مي‎زد؛ و اغلب، مي‎توان گفت، ستون فقرات فهرستهاي ساير احزاب و تشكلهاي سياسي وابسته به اين جناح را، اسامي شاخصِ مطرح در فهرست جامعة روحانيت مبارز تشكيل مي‎داد. حتي ـ تا آنجا كه حافظه‎ام ياري مي‎كند ـ اين احزاب و تشكلها، تا اين زمان، تقريبا هميشه فهرست نهايي نامزدهاي خود را، پس از مشخص شدنِ فهرستِ روحانيت مبارز مي‎بستند و اعلام مي‎كردند. به عبارت ديگر، فهرست آن حزبها و تشكلها را بخش اصلي فهرست روحانيت مبارز به همراه چند نام متفاوت ـ كه اغلب از نصف ( در تهران، پانزده نفر) كل اسامي، فراتر نمي‎رفت ـ تشكيل مي‎داد.
در اين دوره، درمقابل "ائتلاف پيروان خط امام" ـ كه همگي از تشكلهاي طيف دوم خردادي بودند ـ "ائتلاف پيروان خط امام و رهبري" پا به عرصه وجود گذاشته بود؛ كه فهرست نامزدهاي آن، عينا فهرست نامزدهاي جامعه روحانيت مبارز بود. اين ائتلاف، تا آنجا كه به خاطر مي‎آورم، جز جامعه روحانيت مبارز، عبارت بود از جمعيت موتلفه اسلامي، جامعه اسلامي مهندسين و جامعه زينب (س).
به فضل خدا و لطف دوستان، نام بنده، پس از قرار گرفتن در فهرست جامعه روحانيت مبارز ، از جمله نامهايي بود كه در فهرستهاي احزاب و تشكلهاي اصلي و مهمِ همسو (جمعيت ايثارگران، حزب اعتدال و توسعه، چكاد آزاد انديشان، حزب تمدن اسلامي، جامعه اسلامي دانشجويان ،…) قرار گرفت. به گونه‎اي كه، در جدولي مقايسه‎اي كه در همان ايام در روزنامه كيهان منتشر شد، نام فقير، حداقل در شانزده فهرست مربوط به جمعيتها و تشكلهاي متعلق به اين طيف، قرار گرفته بود. در حالي‎كه نام برخي از نمايندگان سابق مجلسِ متعلق به اين جناح، در تعدادي از اين فهرستها، نبود. (جامعه زينت (س) و جامعه اسلامي مهندسين (جام)، در آن دوره، عين فهرست جامعه روحانيت مبارز را، به عنوان نامزدهاي خود براي مجلس، اعلام كردند. هيئت اسلامي هنرمندان نيز تنها به معرفي چهارده نامزد براي حوزه انتخابيه تهران اكتفا كرد؛ كه نام بنده نيز، جزء آنها بود.)
در جدولي كه در پي مي آيد، شاهديم كه فهرستهاي جمعيت ايثارگران، چكاد آزاد انديشان و حزب تمدن اسلامي به ترتيب در 24، 15، 18، نام، با فهرست روحانيت مبارز مشترك‎اند.همچنين، در فهرستهاي جمعيت ايثارگران و حزب تمدن اسلامي و چكاد آزاد انديشان، شاهد نام سه چهرة شاخص دوم خردادي، كه دو نفرشان از اعضاي مركزيت جامعه روحانيون مبارزند، هستيم؛ كه بعد، هر سه نفر به مجلس ششم، راه يافتند.
از اين سو نيز، بعضي اسامي قرار گرفته در فهرست جامعه روحانيت مبارز و ساير احزاب و تشكلهاي همسو با آن، در برخي از مهم‎ترين فهرستهاي جناح دوم خردادي، قرار گرفته بود. اين افراد، تا آنجا كه حافظه‎ام ياري مي‎كند، عبارت بودند از: آقايان محسن رضايي (در كارگزاران سازندگي و روحانيون مبارز)، حداد عادل (در كارگزارن سازندگي)، هاشمي رفسنجاني (در كارگزاران سازندگي).
** توضيحات جدول
1. آفاي علي معلم، پيش‎‎تر نيز، يك‎بار، از شهر خودش، دامغان، نامزد نمايندگي مجلس شده بود. همچنين، در اين انتخابات، آشكار نشد به چه سبب، نام مشاراليه در فهرست چكاد آزاد انديشان قرار نگرفت.
2. تا آنجا كه به خاطر مي‎آورم، هر سة اين احزاب، فقط در زمان انتخابات ظاهر شدند؛ و در ساير ايام، در عرصه سياسي كشور، هيچ حضوري نداشتند. حزب تمدن اسلامي، كه تنها در همان يك انتخابات (1378) حضور يافت؛ و بعد، هيچ اثري از آن، مشاهده نشد.
3. آقاي مجنبي شاكري، از موسسان و اعضاي مركزيت جمعيت ايثارگران مي‎گفت: اسم شما ، قبل از فهرست جامعه روحانيت مبارز در فهرست جمعيت ايثارگران قرارگرفته؛ اما اعلام نشده بود.


کد خبر: 1467

آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcj.mevfuqexasfzu.html

هنر نیوز
  http://www.honarnews.com