حكمت: موضع شهيد بابايي دفاع از ولايت بود
13 مرداد 1389 ساعت 16:40
همسر شهيد بابايي با بيان اين كه شهيد بابايي به امام خميني (ره) بسيار عشق ميورزيد، گفت: مطمئن هستم كه شهيد بابايي اگر در شرايط كنوني حضور داشتند، موضعي جز دفاع از حق و ولايت فقيه اتخاذ نميكرد.
15 مرداد، سالروز عروج عاشقانه مردي است كه در لحظههاي روشن حياتش، تجلي يك زندگي خدايي بود؛ سرلشگر شهيد «عباس بابايي»، در اوج جواني طعم هيچ لذت نامشروعي را نچشيد و حتي در روزگاري كه براي گذراندن دوره عالي خلباني به آمريكا سفر كرد، به زعم دوستان و نزديكانش لحظهاي از ياد خدا غافل نشد و حتي براي دايياش نوشت كه «ساعات شرعي را به من اطلاع دهيد» تا عباداتش با مشكل مواجه نشود.
حيات طيبه اين شهيد والامقام، امروز الگوي يك زندگي ديني و عاشقانه براي نسلي است كه اگر چه دوران پرشكوه حماسه و دفاع را درك نكرده است اما با مأنوس شدن با ستارگان پر فروغ آسمان انقلاب، به خوبي ميتوانند راه را از بيراههها تشخيص دهند.
به گزارش هنرنيوز،صديقه حكمت در گفتوگو با فارس اظهار داشت: من اول خرداد 1337 در يك خانواده فرهنگي و مذهبي متولد شدم؛ در دوراني كه داشتن چادر و حجاب در جامعه معنايي نداشت، مادرم چادر سر ميكرد و حجاب معمول آن روزگار را داشت و وقتي رضاشاه كشف حجاب را اجباري كرد، مادرم كه معلم بود، به نشانه اعتراض خود را در جواني بازنشسته كرد.
وي ادامه داد: وقتي جرقههاي انقلاب روشن شد، من خيلي كوچك بودم اما تحت تأثير شهيد بابايي كه پسرعمهام بود و به خانه ما رفت و آمد زيادي داشت با مباني انقلاب اسلامي آشنا شدم و حتي امام خميني (ره) را از طريق ايشان شناختم.
همسر شهيدبابايي اضافه كرد: وقتي ما كوچك بوديم، شوهر عمهام تربيت و هدايت فرزندانش را به پدر من سپرد و به همين دليل، شهيد بابايي در دوران نوجواني و جواني به منزل ما رفت و آمد بسياري داشت، لذا پدر و مادرم نيز به مسائل درسي و شغلي آنها رسيدگي ميكردند. عباس در آن سالها ميتوانست در رشته پزشكي و يا خلباني ادامه تحصيل كند؛ لذا با پدرم مشورت كرد و عليرغم اين كه پدرم رشته پزشكي را بيشتر ميپسنديد، اما شهيد بابايي خلباني را انتخاب كرد.
*شهيد بابايي عاشق پرواز بود
وي با بيان اين كه شهيد بابايي عاشق پرواز بود، اظهار داشت: ايشان براي انجام تحصيلات تكميلي خلباني دوسال به آمريكا رفتند و بعد از بازگشت، خودشان براي مطرح كردن ازدواج با من اقدام كردند؛ به طوري كه مادرم ناراحت شدند و گفتند «مگر شما بزرگتر نداريد» و شهيد بابايي پاسخ دادند كه «ابتدا بايد شما را راضي كنم و بعد خانواده خودم را»؛ خلاصه ايشان بعد از بارها رفت و آمد توانست رضايت خانواده مرا جلب كند.
جالب اينجاست كه پدر و مادرم دوست داشتند، همسر من نظامي و از فاميل نباشد و من هم بعد از پايان تحصيلات تكميلي ازدواج كنم كه با پافشاري شهيد بابايي اين شروط محقق نشد و همان اتفاقي افتاد كه خداوند ميخواست.
حكمت بيان داشت: وقتي شهيد بابايي در آمريكا حضور داشت با توجه به اينكه در اين كشور دين و مذهب معنايي ندارد، دوستان و همدورهايهاي ايشان تعريف ميكنند كه همسرم در آمريكا نيز مبارزات خود را ادامه ميداد. اين در شرايطي است كه ايشان يك چهره زيبا و اندام خيلي ورزيدهاي داشت و خلبان بود و همه اين ويژگيها براي منحرف شدن يك فرد از مسير درست كافي است؛ ولي دوستانشان ميگفتند كه ايشان هميشه عكسي از من در جيبشان بود تا آنجا بگويد من همسر دارم.
وي ادامه داد: ايشان در آمريكا هر روز ورزش ميكرد و با دويدن دور زمين چمن، قرائت قرآن، مطالعه كتابهاي اسلامي خودش را سرگرم ميكرد و نماز اول وقتش ترك نميشد، در خاطرم هست كه براي پدرم نامه نوشته بود كه «داييجان ساعات شرعي آمريكا را به من اطلاع دهيد».
همسر شهيد بابايي گفت: ما در سال 1345 ازدواج كرديم و ايشان در ابتدا در جهاد سازندگي فعاليت خود را آغاز كرد. از آنجا كه محيط هاي نظامي بسيار مورد توجه شاه بود به خصوص نيروي هوايي، تمام امكانات و آسايش و تفريحات را براي همه نيروهاي ارتش به خصوص پرسنل نيروي هوايي فراهم ميكرد. مانند باشگاههايي كه محل برگزاري مهمانيهاي آنچناني بود و همه پرسنل هم بايد در اين برنامهها حضور پيدا ميكردند؛ يعني اگر يكي از نظاميان در اين مهمانيها، شركت نميكرد، مورد ضرب و شتم قرار ميگرفت و حتي ممكن بود بازداشت يا اخراج شود اما همسرم هيچ واهمه و ترسي از اين قضايا نداشت و هيچگاه در اين مراسمها شركت نكرد.
*وقتي از ديدار با امام برگشت، گفت «ببين چقدر چهرهام نوراني شده است»
وي بيان داشت: اوايل ازدواجمان، به دليل شركت نكردن در اين مهمانيهاي شبانه ارتش، يك روز فرمانده پايگاه دزفول ايشان را خواست و گفت از طرف رژيم، خواستند كه شما در اين مورد پاسخگو باشيد؛ ايشان نيز پاسخ دندانشكني دادند و گفتند كه «اين روش من است و شما هم، هر كاري ميخواهيد، انجام دهيد؛ شما مختار هستيد». آن فرمانده ميگويد كه حداقل يكي دو دقيقه در مراسم حاضر شويد و به نوعي خود را در محيط نشان دهيد كه ايشان ميگويد «براي من يكي دو دقيقه با يكي دو ساعت فرقي نميكند».
همسر شهيد بابايي با اشاره به بيعت پرسنل نيروي هوايي ارتش با امام خميني (ره) اظهار داشت: بعد از پيروزي انقلاب يك روز ايشان به منزل آمد و گفت ميخواهيم با تعدادي از پرسنل ارتش به ديدار امام برويم و در آن لحظه واقعاً در پوست خود نميگنجيد. وقتي از آن ديدار برگشت، گفت «مليحه نگاه كن، ببين صورتم چقدر نوراني شده است». او واقعاً امام را دوست داشت.
وي با بيان اينكه مهريه ازدواجش يكصد هزار تومان بوده است، ادامه داد: شهيد بابايي دوست داشتند همسرش او را درك كند و ميگفت به خاطر شغلم، كمتر كسي حاضر است با من سازگار باشد؛ و واقعاً نيز به دليل شرايط شغليشان حتي پيش از جنگ نيز بيشتر وقتشان بيرون خانه سپري ميشد؛ ايشان مجبور به انجام پروازهاي طولاني مدت و گاهي تا 10 ساعت بودند و بيشتر بار زندگي روي دوش من بود.
شهيد بابايي همسري ميخواست كه او را درك كند و ايمان و صداقت خيلي برايشان مهم بود به همين دليل سعي ميكرديم با هم صادق باشيم و پيوندمان خداگونه باشد و واقعاً همينطور بود.
حكمت اضافه كرد: ساعت كاري ايشان آنقدر پر و متراكم بود كه چند ساعتي كه در خانه حضور داشتند نيز تلفنها قطع نميشد؛ گاهي پيش ميآمد كه 3 ـ 4 روز در تهران بودند ولي بچهها نميتوانستند پدر را ببينند چون ايشان دير وقت ميآمد و صبح زود ميرفت.
* شهيد بابايي ميگفت اگر قرار است اتفاقي بيفتد، بايد ابتدا براي من باشد
وي، تواضع، اخلاص، ايمان، توجه به بيتالمال و دلجويي از افراد بيبضاعت را از ويژگيهاي بارز شهيد بابايي خواند و گفت: ايشان با پيرها و بچهها طوري برخورد ميكرد كه دلشان را به دست ميآورد.
ايشان نخستين فرمانده پايگاه هوايي اصفهان بود و پيش از آغاز جنگ، تمام شرايط و تمرينات سخت پروازي مانند نخستين سوختگيري پرواز در شب را انجام داد. در دوران جنگ تحميلي نيز هيچ وقت احساس نميكرد كه فرمانده است و با اينكه مدير بود و ميتوانست پشت ميزش بنشيند و دستور دهد اما با هر شرايطي حتي پاي برهنه و لباس بسيجي به خط مقدم ميرفت و وقتي نظاميها و بسيجيها ميديدند كه يك فرمانده پا به پاي آنها در جبهه حضور دارد و ميجنگد با رغبت به دنبال ايشان حركت ميكردند.
همسر شهيد بابايي گفت: شهيد بابايي همه منطقه را بايد خودش چك ميكرد و شناسايي مناطق را خودش انجام ميداد و ميگفت اگر قرار است اتفاقي بيفتد بايد ابتدا براي من باشد.
وي با بيان اينكه خاطراتي كه از نحوه فرماندهي ايشان دارم، شنيدههاي من از همرزمانشان بعد از شهادت عباس است، اظهار داشت: در دوران حيات ايشان من مدير مدرسه بودم و 3 تا بچه داشتم و در شرايطي كه بودن پدر با نبودنش هيچ فرقي نميكرد و فقط سايهاش بالاي سر من و بچهها بود و اگر ميخواستيم بيمارستان يا به تفريح برويم بدون همسر و پدر بود، بايد به تنهايي بار زندگي را به دوش ميكشيدم و مشغله او هم به حدي بود كه وقت نميشد درباره مسائل كاري با هم صحبت كنيم.
همسر شهيد بابايي ادامه داد: خانه ما در قزوين جزو يكي از نخستين خانههايي بود كه تلفن داشت و امكانات و رفاه زندگي بسيار زياد بود؛ همه خواهر و برادرهاي من در مدرسه ملي تحصيل كردهاند و با سرويس دربست به مدرسه ميرفتيم و ميوههاي كمياب آن زمان را در خانه داشتيم؛ من با چنين شرايط تربيتي وارد خانه شهيد بابايي شدم و وقتي با اين شرايط دشوار به خصوص بعد از وقوع جنگ روبرو شدم، هميشه به شهيد بابايي ميگفتم «عباس من در شرايط راحتي زندگي كردهام؛ تو من را خوب ميشناسي؛ من نه به ثروت تو نياز دارم و نه به عنوان و جايگاه خلبانيات و نه به زيباييات؛ من فقط خودت را ميخواهم و درست دارم همسرم كنارم باشد و دست نوازش پدر روي سرشان باشد»؛ و ايشان به من ميگفت «به خاطر همين است كه ميگويم فقط تو ميتواني با من زندگي كني و چرا تو ماندهاي، فقط به خاطر آن عشق الهي است كه به زندگيمان داري».
*رفتار خوب و مهربانانهاش خلأ نبودنش را پر ميكرد
وي اظهار داشت: دلم ميخواهد اين حرفها را دختر و پسرهاي جوان امروزي بخوانند تا بدانند عشق خدايي و عميقي كه ميان ما حاكم بود، تحمل سختيها را آسان ميكرد؛ اصلاً جرأت نداشتيم اسم طلاق را بياوريم ولي متأسفانه امروز تا دري به تخته ميخورد، جوانها ميخواهند طلاق بگيرند.
حكمت افزود: عشق به همسرم، به بچههايم و اميد به زندگي و ايمان به خداي بزرگ موجب شده بود كه در دوران تنهايي با سختيها مبارزه كنم. ميدانستم كه همسرم به دنبال هوسراني و خوشگذراني و لذتهاي دنيايي نيست وقتي ميدانستم كه او براي دفاع از مردم و وطنم دارد آب ميشود و از همه آسايش و راحتي خود گذشته است چرا بايد كاري ميكردم كه زندگي به من و ايشان سخت بگذرد.
البته من همه مشكلات و غربتها را در خودم ميريختم و چون سن كمي داشتم، جاي خالي همسرم را كاملاً احساس ميكردم ولي خوشرفتاري و مهرباني ايشان در زماني كه در خانه بودند، خلأها را براي ما پر ميكرد.
وقتي ايشان وارد خانه ميشد و با تن خسته و بدني كه بيشتر به مردهها ميمانست، آستينهاي پرواز را دور كمرش گره ميزد و با بچهها بازي ميكرد و با همه ما حرف ميزد؛ بچهها را روي كولشان سوار ميكرد و با لهجه شيرين قزويني لطيفه ميگفت. اگر ناراحتي جزئي پيش ميآمد تا ميآمدم اعتراضي كنم سريع ميگفت «مليحه، اجرت را پايمال نكن» و بعد سعي ميكرد با حرفهايش مرا بخنداند و تا لبخند ميزدم ميگفت «ديدي خنديدي، پس تمام شد».
* «از خدا خواستهام اول به تو صبر بدهد و بعد شهادت را نصيب من كند»
حكمت در خصوص نحوه مطلع شدن از شهادت شهيد بابايي نيز اظهار داشت: شهادت ايشان فلسفه خاصي دارد؛ شهيد بابايي از همان اوايل ازدواج و در شرايطي كه هنوز جنگي در كار نبود به دليل شغل حساسي كه داشت و هميشه در حال پرواز بود، من را با اين فضا آشنا كرده بود و هميشه از شهادت و آخرت براي من صحبت ميكرد تا ذهن مرا آماده كند.
وي ادامه داد: چند ماه قبل از شهادت ايشان به دلم افتاده بود كه عباس در يكي از پروازها به شهادت ميرسد. يك شب كه داشتيم از مهماني برميگشتيم بي اراده گفتم «عباس نميدانم چرا پدرم شهيد نشد؛ برادرم شهيد نشد؛ پسرهايم كه بزرگ نيستند و همسرم هم شهيد نشده است؛ من واقعاً از خانواده شهدا خجالت ميكشم»؛ همينطور حرف ميزدم و خيلي راحت اين حرفها را بيان ميكردم؛ انگار كه در حال خودم نبودم. يك دفعه گوشهاي عباس تيز شد و گفت «مليحه دوباره بگو چه گفتي»؛ يك دفعه من به خودم آمدم و وقتي برق چشمهاي عباس را ديدم به شدت از حرفهايم پشيمان شدم و توي سر خودم زدم و به شدت گريهام گرفت.
حكمت افزود: عباس وقتي حرفهاي مرا شنيد به پشت من زد و با خنده گفت «ديگر تمام شد؛ آنچه از خدا ميخواستم، گرفتم؛ از خدا خواسته بودم كه تو را راضي كند و او به من عطا كرد»؛ و فرمان را رها كرد و دستانش را بالا برد و در حالي كه اشك از چشمانش جاري بود، گفت «خدايا! شكرت».
همسر شهيد بابايي اظهار داشت: اين شرايط گذشت ولي من در همان افكار مانده بودم تا اينكه سفر خانه خدا پيش آمد. پيش از سفر وقتي در مراسم تشيع پيكر شهيد خزايي شركت كرده بوديم، در حالي كه اشك ميريختم به عباس گفتم «عباس من چطور تحمل كنم تو را در تابوت ببينم و بدنت را تشيع كنم» ـ زن و شوهري كه از هم دورند وقتي به هم ميرسند، بيشتر از خودشان ميگويند ولي ما هميشه حرفهايمان در همين فضاها بود و من هم لذت ميبردم چون برايم مهم اين بود كه همسرم كنار است ـ و عباس گفت «مليحه از خدا خواستهام اول به تو صبر بدهد و بعد شهادت را نصيب من كند».
*شهيد بابايي گفت «خودم را تا عيد قربان به شما ميرسانم»
حكمت ادامه داد: برايم خيلي لذت بخش بود كه بعد از 13 سال ميخواهم با همسرم به يك سفر بروم آن هم سفر معنوي خانه خدا؛ اما اين هم نشد. خليج فارس شلوغ شد و در شرايطي كه همه كارهاي سفر را انجام دادهبوديم و ساكهايمان آماده بود و حتي كارهاي پزشكي را هم انجام داده بوديم، شهيد بابايي براي انجام مأموريت انتخاب شدند؛ ايشان به شهيد اردستاني گفتند كه «مصطفي من همسرم را به شما ميسپارم و شما را به خدا؛ مراقب خودتان باشيد؛ ممكن است كه قبل از عرفات بتوانم در مكه باشم اما اگر نشد تا عيد قربان به شما ميرسم».
وي افزود: روي همه وسايل سفرم نام عباس را نوشته بودم و دائم گريه ميكردم؛ حتي لباس سياهم را به تن كردم و به همكارانم گفتم من وقتي از حج برگردم اتفاق عظيمي براي من پيش ميآيد؛ يا براي يكي از بچههايم و يا براي همسرم اتفاقي ميافتد؛ همه مرا دلداري ميدادند ولي من ميدانستم كه براي عباس اتفاقي خواهد افتاد.
حكمت گفت: با اشك و دلتنگي زيادي با خانواده و همسرم خداحافظي كردم و ميدانستم كه اين آخرين بار است كه او را ميبينم؛ وقتي خبر شهادت عباس در مكه به شهيد اردستاني ميرسد، براي اينكه من را آماده كند گفت كه «خانم بابايي كاروان ما شناسايي شده است و ما بايد براي اينكه خطري برايمان پيش نيايد 5 نفر 5 نفر به ايران بازگريدم». به همين دليل من و خانم اردستاني به همراه شهيد اردستاني و آقاي روحالميني به ايران بازگشتيم.
همسر شهيد بابايي با بيان اينكه در طول انجام مناسك حج بارها من و همرزمان شهيد بابايي او را در حال انجام مناسك ديديم، افزود: تيمسار دادپير كه به رحمت خدا رفتهاند، در عرفات شهيد بابايي را ميبيند كه دعا ميخوانند و آنقدر اين صحنه برايشان واقعي جلوه ميدهد كه به روحاني كارون اطلاع ميدهد و وقتي ميخواهند او را صدا كنند و بگويند عباس تو اينجا چكار ميكني و كي آمدي! متوجه ميشوند كه اين صحنه واقعي نبوده است؛ حاج آقا رستگار ميگويند كه خداوند فرشتهاي را به شكل ايشان فرستاده است كه اعمال ايشان را انجام دهد؛ تيمسار موسوي هم يكي ديگر از همرزمان ايشان، شهيد بابايي را در هنگام طواف خانه خدا ميبينند كه لباس احرام به تن داشتند؛ من نيز همزمان با لحظهاي كه آقاي دادپير، همسرم را ميبيند، در يك لحظه احساس كردم روح ايشان در وجود من قرار گرفت و حالتي به من دست داد كه از هوش رفتم.
*شهيد بابايي گفته بودند كه 70 روز ديگر شهيد ميشوند
وي با بيان اينكه دو شب قبل از شهادت عباس، صحنه شهادت او را در خواب ديدم، اظهار داشت: پسرم حسين خيلي شيطان است؛ در خواب ديدم كه به همسرم ميگويم «عباس، حسين خيلي شيطاني ميكند، او را آرام كن» و او حسين را با خودش برد؛ بعد از چند لحظه به دنبال عباس رفتم و ديدم كه جمعيت بسيار زيادي از پرسنل نيرو هوايي در حال عزاداري هستند و عكس شهيد بابايي را در دست دارند. در همان هنگام يك خراش كوچك در گلوي او در عكس ديدم؛ داد زدم «عباس، حسين را بردي آرام كني پس چي شد»؛ كه صداي ايشان را شنيدم كه گفت «حسين مشكلي ندارد و آرام است». گفتم «پس خودت كجايي» كه ديدم عكس توسط عزادارها بالا آمد؛ گفتم «اينكه عكس شماست» و ايشان گفت «من همين هستم».
همسر شهيد بابايي بيان داشت: وقتي خوابم را براي آقاي اردستاني تعريف كردم، ايشان سرشان را برگرداند و گريه كرد و گفت كه «آقاي بابايي گفته بودند كه 70 روز ديگر شهيد ميشوند».
حكمت در خصوص نحوه شهادت شهيد بابايي گفت: شهيد بابايي ساعت 12 روز پنجشنبه 14 مرداد مصادف با عيد قربان در منطقه سردشت بعد از انجام 3 پرواز سنگين در اثر اصابت تركش به گلويش به شهادت رسيدند؛ از آنجا كه ايشان به بيتالمال توجه زيادي داشتند، هواپيماي ايشان بعد از اصابت يك لگوله به كابين خلبان بعد از وقفه كوتاهي دوباره براي پرواز مورد استفاده قرار ميگيرد.
وي ادامه داد: وقتي ما از مكه عازم ايران شديم، همه دوستان و همرزمان شهيد بابايي پشت سر ما گريه ميكردند اما دليلش را نميفهميدم؛ حتي هنگامي كه وارد هواپيما شديم چون عكس شهيد بابايي در تمام روزنامهها و مجلهها چاپ شده بود، وقتي پرسنل هواپيما متوجه حضور من شدند به سرعت تمام روزنامهها را از داخل هواپيما جمع كردند؛ البته من بعدها علت اين رفتارها را متوجه شدم چون در آن لحظات در حال خودم بودم و حتي دوست داشتم، هواپيما سقوط كند چون حس بدي داشتم و ميدانستم كه وقتي پياده شوم خبر بد تنهايي و غربت را خواهم شنيد و دلم نميخواست با آن صحنهها روبرو شوم.
*«خداوند رحمت كند شهيد سعيد ما را»
حكمت اظهار داشت: ما روز شنبه با 24 ساعت تأخير به ايران رسيديم ولي پيكر عباس تا يكشنبه در سردخانه بود چون امام فرموده بودند كه «تا خانمشان نيامدهاند ايشان تشيع و خاكسپاري نشود».
بعد از شهادت عباس نيز يك بار به ديدار امام خميني (ره) رفتيم و ايشان روي عكس شهيد بابايي نوشتند «خداوند رحمت كند شهيد سعيد ما را».
*موضع شهيد بابايي، دفاع از حق و حقيقت است
همسر شهيد بابايي در پايان با اشاره به فتنههاي بعد از انتخابات رياست جمهوري سال گذشته اظهار داشت: مهم اين نيست كه چه فردي رئيس جمهور كشور ميشود؛ مهم اين است كه او معتقد حقيقي به اسلام و مباني انقلاب اسلامي و اصل ولايت فقيه باشد و بتواند به درستي كشور را سامان دهد.
وي ادامه داد: متأسفم كه در كشور شرايطي را پديد آوردهايم كه مردم را به اصولگرا و اصلاحطلب دستهبندي كردهايم؛ ما همه بايد خداشناس باشيم و كسي را قبول داشته باشيم كه اسلامشناس باشد و ولايت فقيه را قبول داشته باشد و از راه صحيح بخواهد فعاليت كند.
حكمت افزود: وقتي در اين كشور ولايت فقيه داريم كه سايهاش بالاي سر ما است و به زيبايي اين كشور را رهبري و ما را راهنمايي و هدايت ميكنند و وقتي امام خميني (ره) و شهدا را داريم، اينها را بايد الگوي خود قرار دهيم. مطمئن هستم كه شهيد بابايي اگر در شرايط كنوني حضور داشتند، موضعي جز دفاع از حق و ولايت فقيه اتخاذ نميكرد.
همسر شهيدبابايي اظهار داشت: ما بايد كاري كنيم كه مشت محمكي به دهان ابرقدرتها بزنيم و خودمان را مورد تمسخر قرار ندهيم. ما بايد اسلام خود را حفظ كنيم.
کد خبر: 14725
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdciwyaz.t1a5r2bcct.html