هنر از منظر اسلام و قرآن در بیانات استاد مهدی كلهر
5 بهمن 1384 ساعت 13:26
مقدمه لازم:
بنده می خواهم به عنوان یادگاری، چیزی را بگویم. چون خودم در بخش تصویری هستم و همه چیز را تصویری می بینم، می خواهم بگویم فرقی است بین علم و معرفتی كه خداوند به انسان می دهد و آن چیزی كه ما به دنبالش می رویم.
نكته ای كه الان می خواهم بیان كنم، مقداری از آن، تجربه خودم هست و مقداری هم از مبانی و مآخذی است كه دریافت كرده ام.
به ما گفته می شود هركدام از شما بیشتر به دوروبرتان شناخت پیدا كردید، رتبه تان در آخرت بالاتر است. این را همه ادیان و مذاهب قبول دارند كه مراتبی كه در آخرت بدست می آوریم، براساس شناخت و معرفتی است كه اینجا كسب می كنیم.
تزكیه و تعلیم
من می خواهم این دو واژه را برای شما مصور كنم. آن چیزی را كه علم یا تعلیم می گوییم، مثل این است كه انسانی از خانه خودش راه بیفتد و مثلاً یك كوچه ای را بگیرد و جلو بیاید. قدم به قدم؛ مثلاً در سی سالگی سه چهارراه جلوتر آمده و او این منطقه خودش را شناخته است. بعد فكر می كند اگر از كوچه شرقی بیاید، كوچه غربی را نمی شناسد، یك دور هم می زند و به كوچه غربی می رود. هنوز چهل سالش نشده، نگاه می كند و می بیند كه دور خودش می چرخد. اما اطراف خودش را شناخته. هم سری به فلسفه زده، هم به عرفان، شیمی و علوم تجربی. كسی هم هست كه تكان نمی خورد و دور این خانه خاك بازی و گل بازی می كند. بعضی ها كه وضعشان خراب تر است، سرداب و زیرزمین را می گیرند و پایین می روند. چهل سال در همان تاریكی نشسته و می گوید همه جا همین شكلی است. تمام این نوع فعالیت های خطی و سطحی، تعلیم گفته می شود. یك جور دیگر هم شناخت وجود دارد و آن شناختی است كه شما بتوانید از اینجا بالا بیایید. یعنی پرواز كنی و از حیاط، بالاتر بیایی. هر دو متری كه از حیاط بالا بیایی، یك منطقه دورتادور خودت را می شناسی. شناخت و معرفتی كه در ارتفاع، از این منطقه پیدا می كنید، از تمام كسانی كه تمام كوچه ها را گشته اند، دقیق تر است. چون بر آنها مسلط هستید و اشراف دارید. این نوع پرواز و بالا آمدن را در قرآن تزكیه می نامند. حضرت امیر (ع) هم در نهج البلاغه برای این قضیه فرمول می دهد و می فرماید: « ان الغایه امامكم » آن چیزی كه نهایت است و باید به آن برسیم، پیش روست. « و ان ورائكم الساعه تهدواكم » گذشته شما، شما را هل می دهد. این حرف غلط است كه من فردا بلند می شوم این كار را می كنم. فردای شما حاصل دیروز شماست. آنچه كه دیروز داشتی، امروزت را ساخته. امروزت هم فردا را می سازد. اگر بگویی صبح بلند می شوم، یك آدم دیگر هستم، درست نیست و هیچ جای تاریخ هم اتفاق نیفتاده است.
اگر می خواهی به جایی برسی « تخففوا تلحقوا » سبك شو؛ اگر وزر و وبال و سنگینی ات را رها كنی، پرواز می كنی. پرواز كردن، با سبك شدن است، نه با سنگین شدن. به جای این كه بارت را زیاد كنی و از زیرزمین پایین بروی، بار را رها كن و بالا برو.
ما دو جور رشد داریم و دو جور معرفت در دنیا حاصل می شود. اول، معرفتی است از طریق علم. همین كه گفتم. اگر زرنگ باشی، ده تا محل را از یك مسیر، جلو می روی؛ بعد هم فاتحه و ختم می گذارند كه خدا رحمتش كند. اگر می خواهی تمام شهر را ببینی و جای نادیده ای برای تو نباشد، باید بالا بروی و راهش تعلیم نیست؛ تزكیه است. خلاصه اش همان است كه حضرت امیر (ع) مي فرماید: اگر می خواهی به آنجا برسی، باید سبك شوی. « اینما تولوا فثم وجه الله » هر طرف كه رو بگردانی، خدا همان جا هست. می خواهی سبك شوی و پرواز كنی، به نفس خودت پشت بكن. علت زیباترین صحنه فلان فیلم، این است كه شخصیت آن به نفس خودش پشت می كند. یك سگ كه به خاطر صاحبش به منافع خودش پشت می كند، زیباترین موجود می شود. اگر كسی به شما بگوید راز زیبایی در این جهان چیست، بگویید هر موجودی كه به نفس خودش پشت كند. در هر فیلم كلاسیك یا مدرن، هرنقطه ای كه زیبا دیدید، فرمولی غیر از این ندارد. هر كس به نفس خودش پشت كند، به حضرت حق و نور رو كرده یعنی عین جمال و زیبایی است. معنی صراط مستقیم هم همین است. یعنی كوتاهترین راه بین مركز یك كره و تمام این كره. اما اگر جهت فلش به سمت داخل باشد، در همان ظلمات، دفن می شوی. اینجا برای این كه از خانه پرواز كنی، كافی است به نفس خودت پشت كنی. تمام راه تزكیه هم همین است. یك فرمول بیشتر ندارد.
در روایات هست اگر كسی چهل روز پا روی نفس خودش بگذارد، سرچشمه های حكمت از زبان او جاری می شود. یعنی چهل روز كه از خانه بیرون می آید، برای خودش نیاید. بگوید می خواهم كار این را انجام بدهم، آن یكی را جهیزیه بدهم؛ نمی گوید فقط نماز بخوان. چهل روز برای خودت بیرون نیا. و جالب است كه خداوند می فرماید: برای این كه تو مطمئن باشی، كسانی را مأمور می كنم كه این كارها را برای تو بكنند. یعنی می خواهی فرزندت را ثبت نام كنی، یكی پیدا می شود این كار را انجام می دهد. یا می خواهی سیب زمینی بخری، می بینی خانمت می گوید یكی آمد این سیب زمینی را داد و رفت. سعی كن چهل روز به نفس خودت پشت كنی. در این صورت به جای این كه دو تا كوچه را یاد بگیری؛ پنجاه متر بالا می روی و تمام سرچشمه های حكمت از زبان تو جاری می شود. یعنی همه مات می مانند، كه او در كدام دانشگاه درس خوانده. اصلاً كدام دانشگاه است كه بتواند این قدر معرفت به انسان دهد! برای همین است كه در معرفت الهی و رحمانی، با هر پله بالا رفتن، دنیایی بر معرفت انسان افزوده می شود. و به صورت تصاعد هندسی است. من مثال تصویری زدم كه درك شود چه جور معرفتی است. و این، برای همه است. خدا خسیس نیست كه بخواهد علم را به یك نفر بدهد. كافی است شما طول موجتان را درست كنید. این كه می گوییم « صدق الله العلی العظیم » یعنی چه؟ چون همه صورت قرآن معجزه است، باید بعد از آن بگوییم « صدق الله العلی العظیم » كه شیطان نگوید دروغ است. برای این كه شیطان در دلت چنین حرفی را نزند، می گوییم « صدق الله العلی العظیم » یعنی خدا راست می گوید (لا ریب فیه هدی للمتقین) در این كتاب، ریبی نیست. اینها فرمول است. چیزی كه شصت سال به خاطرش می دوی و بسیار سختی می كشی، با یك حركت می توانی برسی. و دیگر، كل آن شهر به نظرت مسخره می آید. یعنی به جایی از معرفت می رسی كه تعجب می كنی آنها در پایین دارند چه كار می كنند. دارند دور خودشان می گردند.
این را گفتم كه بدانید فرق بین تزكیه و تعلیم چیست. تعلیم یعنی این نوع حركت در كوچه های شهر. البته ارزش هم دارد و قطعاً از آنهایی كه در حیاط ایستاده اند، بهتر است. ولی قابل قیاس با معرفت از طریق تزكیه، نیست. اصل و پایه تزكیه این است كه شما به نفس خود، پشت كنی. به همین سادگی هم هست. مطالعه هم نمی خواهد. خدا هم گفته به جز خودت، همه راهها صواب است.
هنرمند ما باید این را بفهمد. كلید طلایی، این است. مباحثی كه ما طرح می كنیم، همین كوچه پس كوچه ها است. شما در ائمه طاهرین، كسی را پیدا نمی كنید كه اگر كسی از آنها درخواستی بكند بگوید نمی دهم!
روایتی است كه راوی آن خود امام حسین(ع) است. می گوید داشتم می رفتم، دیدم غلامی كنار كوچه نشسته و غذای خودش را به سگ ولگرد می دهد. به او گفتم: خودت چه می خوری؛ مگر گرسنه نیستی؟ گفت: چرا. گفتم: پس چرا این كار را می كنی؟ گفت: روایت هست از پیغمبر كه هرگاه دلتان گرفت و غصه دار شدید، انفاق كنید و خدا شما را شاد می كند. این غذای آشغالی را كه اربابم به من می دهد، غیر از من و این سگ، كس دیگری نمی خورد؛ من توانستم به این سگ انفاق كنم.
حضرت می فرماید: پرسیدم حالا برای چه مكدر و ناراحت هستی؟ گفت: ارباب من یهودی است و پدر مرا درآورده. مدام از من كارمی كشد و كتك می زند و بداخلاقی می كند. خسته شده ام. حضرت، آدرس ارباب را می پرسد و به آنجا میرود و یهودی را پیدا می كند و می پرسد: قیمت این غلام چقدر است؟ آن یهودی به حضرت گفت: این غلام را نخرچون اذیت می كند. حضرت، سیصد درهم می دهد. سپس به غلام می فرماید تو آزاد هستی. یهودی می گوید: چرا او را آزاد می كنی؟ اگر بخواهی او را آزاد كنی، پول نمی گیرم. حضرت می فرماید: این سیصد درهم را دست غلام دادم و گفتم این پولی است كه ما باید برای آزادی تو می دادیم. آن یهودی فكری كرد و گفت: حالا كه شما غلام را آزاد كردید، باغچه هم مال او باشد. و باغچه را به غلام داد. حضرت می فرماید: من تصمیم داشتم سیصد درهم دیگر هم به او بدهم كه برای خودش سرمایه كند. همسر آن یهودی، شاهد ماجرا بود و تعجب كرده بود كه در عرض چند دقیقه چنین اتفاقات عجیبی افتاده است و همانجا آن زن یهودی، اسلام می آورد.
آنچه كه ما در هنر اسلامی نیاز داریم، نَفس كشی یا نمایش واقعی نفس كشی و آثار آن است. اینطور نیست كه این نفس كشی اثری نداشته باشد.
هنر ما و هنر سینمای ما باید به اینجا برسد كه خودش را به چیزی بزرگتر از هنر، وصل و تبیین كند. باید بخواهید كه جزو هنرمندانی نباشید كه حرف می زنند اما عمل نمی كنند و دروغ می گویند. برعكس، مثل هنرمندان ارزشمند جهان باشید. چون از این نوع هنرمندان زیاد داریم كه زمان حیات و بعد از مرگ، حتی من و شما به آنها احترام می گذاریم. آنها به لحاظ آدم بودن، مثل ما هستند. حالات بد و خوب دارند. ولی چون یك ركن وثیق دارند كه زیبایی شناسی شان را در آن تعریف می كنند، آن حالات بد خودشان را دیگر نمی آورند تبدیل به احسن كنند.
فرقان، بالاتر از علم است. و معنی آن هم فرق است. یعنی آدم، تفاوتها را درك كند. و نگاه برتری است.
آقای جوادی آملی تعبیری داشت. سال ٦٠ ایشان را دعوت كردم و نشستیم صحبت كردیم. ایشان برای هنر تعریفی دارد، گویا در چند جا هم چاپ شده است، به معنای مصور كردن مفهوم، یا تجسیم یا مجسم كردن یكسری مفاهیم. معنی اش هم معادل آن شعر جاهلی نیست. تعریفی كه ایشان از هنر دارد، یك جور تكنیك است. آراستن و آرایش محتوایی است كه در هنر استفاده می كنیم. ولی می دانیم آن چیزی كه دلمان را می برد و می گوییم این اثر هنری است، به خاطر داشتن یك رگه ماورائی است كه این ماورا یا شیطان است كه بر قلب این آدم نازل شده و بسیار هم جذاب است، یا رحمان است و من اصرار دارم كه نزول است. یعنی هنرمند، پایین تر از شیطان است. یعنی نباید اینجا او را دست كم بگیریم. برای هنرمند یك عیار در بیرون وجود دارد. مثلاً هركس این تابلو را می بیند، می گوید یك اثر هنری است. اما نقاش، می فهمد چقدر هنر است. آن چیزی كه در دوره جاهلیت و اسلام به عنوان شعر گفته می شد و به نظر من تطبیق پیدا می كند با چیزی كه امروز هنر گفته می شود؛ هم تكنیك است، هم تجسیم، هم تصویر، و هم الهام هنری است. آقای جوادی آملی یا جایی برای این الهام قائل نیست، یا از آن عبور می كند. آیه قرآن می خواهد بگوید كه دو تا تأثیر دارد. یعنی اگر منشاء این الهام، شیطان باشد، یك تأثیر، اگر منشأ آن رحمان باشد، تأثیر دیگری دارد. من فكر می كنم این بحثها را هنرمندان، بهتر درك می كنند.
ایشان می گویند: هنرمند واقعی، كسی است كه توانایی دارد اصل چیزی را كه ما در عالم ماده می بینیم، از ملكوت، برای ما به ودیعه بیاورد.
این تعابیر هست، و جدید هم نیست. این تقریباً همان مثل افلاطون است. اینها نسبت به چیزی كه امروز در دنیا به آن هنر می گوییم، كم دارد.
همانطور كه هنر رشد می كند، تعریف انسان از زیبایی هم رشد می كند. در روایات هم داریم كه تردید هست بین این كه آیا در آخرالزمان ظلم زیاد می شود، یا دركِ ظلم زیاد می شود؟ یعنی بشر به چنین ادراكی می رسد كه می فهمد چقدر حق داشته و حقش را نداده اند. این بحثها باید بشود كه ذهنها باز شود. الآن هیچ كدام از شما آدم بیست سال پیش نیستید. نمی شود شما را قانع كرد به این كه حاج آقا اینجوری گفتند، پس شما بگویید چَشم. بیست سال پیش چند فیلم دیده بودید و الآن چقدر فیلم دیده اید؟ مخاطب سینمای شما دیگر مخاطب بیست سال پیش نیست. و به نظر من شما بحثهای كلامی در حوزه هنر دارید كه خیلی جدی است. بحثهای شما حتماً باید پیگیری شود و اینها را انجام دهید و قطعاً هم خسته نمی شوید. انشاءالله خدا هم بركت می دهد و همیشه هم از خدا بخواهید راه گشا باشد.
هنر از منظر اسلام و قرآن
این جلسه را به مباحثی اختصاص می دهیم كه بسیار ضروری است و آن این است كه نگاه اسلام و قرآن راجع به هنر چیست. فردی كه می گوید من هنرمند مسلمان هستم، باید ببیند دین و مكتبش درباره هنر چه می گوید.
در غرب، مسیحیت آمد و جانشین یكسری از مذاهبی شد كه آن موقع جسته گریخته در اروپا وجود داشت. مذاهبی كه ملغمه ای از خرافات بود. ابعادش را در فیلم آسپاروخان دیده اید. برای خودشان قربانی داشتند و مذاهب شرك آلودی كه در همه جای دنیا بود، در آنجا هم بود. ولی مسیحیت، یك سر و گردن از همه آنها بالاتر بود. آنها مسیحی شدند و نظام اجتماعی و سیاسی شان همان حكومت روم غربی بود. و حتی زمانی هم كه حضرت مسیح به عنوان پیامبر می آید، یهودیان آن موقع می پذیرفتند كه آنها (رومی ها) حاكم باشند و حكومت كنند. به همین جهت هم حكم دادگاه آنها را رومی ها اجرا كردند. اول نمی خواستند اجرا كنند، ولی علمای یهود اصرار كردند كه او را به صلیب بكشند و كشیدند.
مسیحیت، در همین تركیب بین یك نظام سیاسی كه بالاخره هر جامعه ای لازم دارد، و یك تفكر توحیدی كه با خودش آورده بود، قرنها سیر می كند و در دل آن نظام سیاسی، رشد می كند و البته به انحراف هم می رود. و كلیسا هم می شود محور اساسی همان حاكمیت سیاسی، كه روزی از مسیحیت جدا بود. در قرون وسطی هیچ پادشاه و ملكه و حاكمی در اروپا نبود كه حكم سیاسی اش را از كلیسا نگرفته باشد. پاپ باید یك جوری آن را تأیید می كرد. هنوز هم قصر پاپ ها در جنوب فرانسه وجود دارد. یعنی آخرین واتیكانی كه در دوره رنسانس زدند و شكستند و مسیحیت را خانه نشین كردند، وجود دارد و جای دیدنی است و عظمتی هم دارد. وقتی غرب می آید رنسانس انجام دهد، چیزی نزدیك به ١١٠ سال، متفكرین و دانشمندان غربی، معایب دوره خودشان یعنی قرون وسطی را ارزیابی و آسیب شناسی می كنند و دنبال آن می روند كه با چه چیزی می توانند این را حل كنند. یك قرن، زمان كمی نیست. آنها حدود ٨٠٠ سال از كتابخانه های مسلمین استفاده می كردند. چون مسلمانان كتابهای دوره قبل از مسیحیت را حفظ كرده بودند، اما مسیحیت، آن كتابها را از بین برده بود. یعنی غرب، یك دور برگشت سراغ مسلمانها و همان فلسفه افلاطون و ارسطو را مجدداً به غرب برگرداند. تنها فلسفه نبود خیلی چیزهای دیگر را هم به غرب بردند.
الآن هم هرچیز كه در فرهنگ دنیا به عنوان فرهنگ غربی یا تمدن غربی می بینیم، ثمره همان رنسانس است. اول، مثل هر حركت تندی، می گویند كل مسئله را كنار بگذارید، كل خدا و آخوند و كشیش را كنار بگذارید. بعدخودشان به آن می رسند كه چیزی جز یك دریدگی عام، عایدشان نمی شود كه در تمام جامعه، بی پروایی به وجود می آید و هیچ نفعی نمی تواند داشته باشد یا حداقل، نفع آن خیلی كمتر از ضرر است. می آیند به تعادلی می رسند. خودشان می گویند كار قیصر را به قیصر واگذار كنید و كار پاپ را به پاپ. ولی این، درحد یك شعار نمی ماند و راه اجرایی می خواهد. یعنی باید تقسیم كار بشود كه هم او راضی شود و هم این یكی راضی باشد. من تصور می كنم تجربیاتی كه ما داریم انجام می دهیم، اگر نسبت به تجربه ای كه غرب انجام داده مطالعه كنیم، می بینیم كه ما چه كار كرده ایم. نمی خواهیم عین آنها كار بكنیم. برای این كه مثل آنها كار نكنیم، باید مطالعه كنیم. چون راه خطایی كه آنها درگیرش شدند و زمین خوردند، بعید نیست جلوی پای ما هم قرار بگیرد، مگر این كه بدانیم و آن راه را نرویم. یك بخش آن مربوط به ما می شود، یعنی هنرمندان عرصه سینما.
من از بیست سال پیش درسازمان تبلیغات، اصرار داشتم كه اینها مطالعه شود. شما اگر یك دوره تاریخ تمدن ویل دورانت را نمی خوانید، حداقل درسهای تاریخی اش را بخوانید. غرب برای این كه ذهن كل اروپا را كه اقوام مختلفی هستند، نسبت به آینده و مسیحیت، یكدست كند، از وسایلی كه آن موقع داشته استفاده می كند. یكی از آن وسایل، نقاشی های سقف كلیسا و مجسمه ها بود. هر كدام از اینها قصه ای را نقل می كند. یعنی شما روی سقف كلیسا یك نقاشی را می بینید كه فصلی از انجیل است. و مجسمه اش هم هست. آن موقع فیلم و سینما نبوده و همه اینها جنبه آموزشی دارند. به همین جهت سفارش دهنده اینها، كلیسا است. مجسمه هایی كه میكل آنژ دارد و می گویند مجسمه های رنسانسی است، باز به سفارش كلیسا است. كلیسا است كه این مقدار برهنگی را جایز می داند. اگر جایز نمی دانست، او هم نمی توانست بسازد. داوینچی هنرمند اول رنسانس و میكل آنژ هنرمند آخر رنسانس است. نكته مهم اینجاست كه هنر برای این كه فاسد و منحرف نشود و نتیجه بدهد، باید در دل یك چیزی بزرگتر از هنر قرار بگیرد. به قول معروف باید به منبع وصل شود. امكان ندارد موسیقی در موسیقی رشد كند. این، یك بحث خیلی جدی است. امروز موسیقی كلاسیك كه در غرب رشد كرده و فرهیخته است، نسبت به موسیقی ما كه كار مطرب های یهودی و شب نشینی های درباری بوده، قابل قیاس نیست. به این خاطر كه در دل چیزی بزرگتر از هنر، یعنی كلیسا، رشد پیدا كرده. این كه كلیسای آن موقع معایبی داشت، مورد بحث نیست.
دین شناسی، چون علم است، ابطال پذیر است. چنانكه تفاسیر قرآن ما هم ابطال پذیر است. اگر كسی آیه قرآن را تفسیر كرد و سی سال بعد كس دیگری گفت این تفسیر رسا نیست و تفسیر دیگر بهتر است، مشكلی نیست. علامه طباطبایی هم می گفت: حداكثر عمر تفسیر من، سی سال است. او مفسر تفسیر المیزان است!. این كه توصیه شده همه تفسیر كنند، برای این است كه ما بفهیم باید رشد كنیم. قرآن، ثابت است ولی تفسیر آن روزبه روز باید نو شود. یعنی معرفت دینی، یك علم است و ابطال پذیر است. مثل شیمی و پزشكی كه ابطال پذیر است. شما تا دیروز فكر می كردید فلان دارو این اثر را روی بدن می گذارد، و امروز چیز دیگری است. و به این معنی نیست كه شما دیگر پیش دكتر نروید. آیا دیدید كسی در دنیا بگوید من اگر بیمار شوم نزد پزشك نمی روم، چون در این سی سال حرفهای پزشكان عوض شده؟ به همین دلیل هم اگر حرف فقیه و مجتهدی در مورد دین عوض شود، به این معنا نیست كه دین را كنار بگذارید. دین، یك حقیقت ثابت است ولی دین شناسی، ثابت نیست. این باید تفهیم شود، حداقل برای كسی كه مدعی هنرمند باسواد است.
ما هنرمان را بر كدامین جالباسی باید آویزان كنیم؟ امكان ندارد تئاتر بما هو تئاتر بتواند رشد كند. یا رمان بما هو رمان، یا نقاشی همین طور بتواند رشد كند. اصلاً این دور، دور باطل است و در خودش نمی تواند به جایی برسد. باید چیزی فراتر از این، وجود داشته باشد. غرب آمد بعد از رنسانس، فلسفه را جای كلیسا گذاشت. قبلاً كلیسا بود، كه داوینچی و میكل آنژ در آن رشد پیدا می كرد. اما گفتند این كلیسای ما توان اداره آینده را ندارد، چون اشتباه كرده. زمین را مركز خلقت می دانسته، بعد معلوم شد كه زمین می چرخد. گفتند براساس اتوپیای افلاطون، كه "یا انبیاء باید در رأس آن مدینه فاضله باشند یا فلاسفه"، چون انبیاء نداریم، فلاسفه بیایند.
امكان ندارد به یك سینمای فرهیخته، به یك رمان یا نقاشی فرهیخته و به یك معماری رشید برسید، مگر این كه چیزی فراتر از هنر داشته باشید، و به آن تأسی كنید و بدون تردید از آن اطاعت كنید. اینجا رابطه محاط و محیط است و تعارف هم ندارد. غرب از رنسانس به بعد، تحت نظر فلاسفه غرب می آید. اما در كشور ما كسی برای فلاسفه تره هم خرد نمی كند. یكی از بزرگترین فلاسفه ما، ملاصدرا است. دو تا نقاش بیاورید كه بداند نگاه او به خلقت چیست. یا دو تا كارگردان تئاتر پیدا كنید كه حركت جوهری ملاصدرا را بتواند بگوید. ولی در نویسنده ها و بزرگان غرب كه تمدن غرب را شكل دادند، می بینید همگی تحت تأثیر یك نگاه فلسفی جهان شمولی به تعبیر خودشان هستند، كه متعلق به دكارت، اسپینوزا یا دیگری است.
سال ٥٩ می گفتم امكان ندارد به یك سینمای جهان شمول برسیم، بدون این كه یك چتر بزرگتر از سینما بر سر ما باشد. باید نگاهمان را به یك چیزی فراتر، شامل تر، و محیط بر هنر، باز كنیم. یعنی اگر مسلمان هستید، حتماً باید عالمی داشته باشید كه مفاهیم را از قرآن استخراج كرده باشد. البته این مورد الان موضوع بحث من نیست.
سوال است كه اساساً خلقت در مجموع تراژیك است یا كمیك؟ ممكن است یكی هم بگوید كمیك است.
اكثر زندگی، خوش شانسی است تا بدشانسی. این، یك نگاه فلسفی و فراتر از هنر است. سینمای هالیوود كه بر دنیا غلبه كرده و شما هم دوست دارید این فیلمها را نگاه كنید، خودش را در یك قاب فلسفی بسیار محكم قرار داده. یعنی امكان ندارد فیلم هالیوودی ببینید كه بدشانسی اش بیش از خوش شانسی باشد. درصورتی كه سینمای هند، عكس این است. و نگاهش این است كه اگر از صبح تا شب ده اتفاق برای شما می افتد، شش تا بدبیاری، و چهار تا خوش بیاری است. در آیات و روایات ما هم خوش شانسی، بیشتر از بدشانسی است. این كه در نماز می گوییم رحمن و رحیم، اشاره به این خوش بیاری هاست. اگر شما هیچ كاری هم نكنید، طبق آیات و روایات، بدبیاری محاصره تان نمی كند. البته ممكن است آدم جایی در بماند یا ممكن است یك جا دچار قحطی شود و بعداً كه نگاه می كند، می بیند مقصر خودش است. آیه داریم كه"آنچه بدی به شما می رسد از خودتان است؛ و آنچه كه خیر می رسد، از ماست". ولی ما این را در تربیتمان جا نداده ایم. چون هنرمندان ما به قرآن آویزان نیستند؛ و به مكاتب مادی چنگ زده اند. همین هنرمندانی كه داریم برایشان سینه می زنیم، بدون این كه متوجه باشند، نگاهشان به هستی، نگاه ماركسیستی، خاكستری تیره، و یا راه راه سرمه ای است. بعد هم می گویند تو این را از كجا آوردی، خودت تجربه كردی؟ همین كه آقای ملت خواه می گوید تراژیك است، آیا تجربه خودش است؟ یا نه آنقدر خواندیم، كه باورمان شده. زمانی بود كه بدون فیلتر تراژدی، هنر نمی دیدیم و به نظرمان می آمد كه چیپ و مبتذل است. می گفتیم باید حتماً غمی داشته باشد. ما این را از كجا آورده ایم؟ آیا آیات و روایات داریم؟ مشكل اساسی ما نگاه به زندگی است. ما باید زیبایی شناسی مان را نسبت به گذشته و برای آینده اصلاح كنیم. آقای الهی قمشه ای هم راجع به این قضیه بحثی دارد. بعد از هبوط ، خداوند همیشه خودش را رب معرفی می كند. و در مورد پدر و مادر هم می گویند اینها رب بچه ها هستند. درست است كه به فرزندت می گویی "اگر درس نخوانی، فلان كار را می كنم". ولی به این معنی نیست كه آب و برق را قطع می كنی. شما برای او در همان شبی كه خودش توجه ندارد، صدها خوش بیاری تدارك دیده اید و یك تنبیه درنظر گرفته اید كه مثلاً اگر درس نخوانی، تو را به سینما نمی برم. همان درس نخواندن و سینما نرفتن، برای آن بچه، تاریكی است. اما درحقیقتِ هستی بچه، آیا اطراف او تماماً تاریكی است؟ نه . اگر آب خانه را قطع كنی، از تشنگی می میرد. اگر اجاره خانه را ندهی، باید برود به خیابان. اما بچه اینها را نمی فهمد. تمام مخلوقات خلقت براساس آیات قرآن و روایاتی كه وجود دارد، چنین وضعیتی دارند. یعنی ما غرق در نعمت هستیم اما توجه نداریم. حالا هنر اسلامی باید با هنر هندی خیلی متفاوت باشد. در فیلم هندی، آدم كه صبح از خانه بیرون می آید، زلزله می شود؛ ساعت ١٠ صبح وبا می آید؛ ساعت ١١ مادر زیر ماشین می رود؛ ساعت ٢ بعدازظهر پدر زیر تریلی می رود؛ ٥ بعدازظهر یك مار، كسی را می خورد؛ شب می شود، یك بچه گدا شروع به فریاد و غصه خوردن می كند. باید بگوییم آیا واقعاً زندگی این است؟ پس چرا هنوز زنده ای؟ این بدبختی را كه نشان می دهید، باید تابحال صدای ضجه ٧٠٠ میلیون نفر گوش فلك را كر كرده باشد!
من كه ادعای مسلمانی دارم و نماز می خوانم، باید یك بزرگی را پیدا كنم كه خودم آن را به بزرگی قبول دارم. البته دیكتاتوری هم نیست؛ دمكراسی است. آن كسی كه من پیدا می كنم یا فیلسوف است، یا رسول و فرستاده خداست. و باید هنر، در او جا بگیرد. یعنی سمت هنر را او باید تعیین كند. ولی ما این كار را نكردیم. قبل از این كه قصه بنویسیم، باید در این قالب شكل گرفته باشیم. الیاكازان از تركیه، به امریكا می رود و به سختی كارگردان می شود. او همان فیلمی را می سازد، كه رومن پولانسكی كه از اروپای شرقی به امریكا رفته، می سازد. نشان می دهد آنجایی كه اسمش امریكاست، مبانی فلسفی زیبایی شناسی خودش را در زمینه سینما حل و تعریف كرده و به جزئیات رسیده. هركس از هر نقطه دنیا برود آنجا، فیلمی می سازد كه شما می گویید هالیوودی است و به نظرتان می آید این فیلم را بیشتر از فیلم هندی یا مجارستانی دوست دارید ببینید. این بیشتر دوست داشتن، نه این است كه كات ها و تراولینگ هایش با آن یكی فرق می كند، البته ممكن است فرق كند اما اصل، اینجا نیست. در همه هنرها محتوا روی فرم تأثیر دارد؛ نه فرم روی محتوا. بحث اصالت، بحث جدی است. ریشه است كه باعث می شود برگ یك گیاه پنج پر یا سه پر در بیاید. اول، برگ نیست، بعد ریشه. اول، ریشه است، بعد برگ. در تمام هنرها هم همین طور است. من در بحثی كه با مسئولان فارابی داشتم گفتم: شما از فرم، به محتوا نمی رسید؛ از محتوا، به فرم می رسید. اول بگویید محتوایتان چیست و دنیا را چگونه می بینید و چگونه باور دارید. این محتوا كه در هنر صحبت می كنیم، فراهنر است. یعنی اینجا كل هنرها، محاطی است در دل یك محیط. آن محیط، نگاه فلسفی به خلقت است. نگاه دینی به معنای عام، به خلقت است. شما می گویید من به دنبال نبی هستم ولی نیستید. بچه مسلمان ما كه فیلم می سازد، بافطرت خودش یك چیزهایی سرهم می كند و می سازد. شروع فیلم رنگ خدا، با صدای من است. شعری هم كه خواندم مال آقای حداد است: ای تو پیدا، ای تو پنهانم – از رخت رو برنگردانم". مصرع اول آن این بود: "من گل آفتابگردانم- از تو من روبرنگردانم" . كه دیدم این مصرع سبك است، و آن را عوض كردم. اینها یك جرقه و نسیم معنوی است. باید به ریشه ای محكم متصل باشد هر چه اثر هنری بیشتر به ریشه ها متصل شود جاودانه تر می شود.
اجازه بدهید یكبار سریع به نظامات و اموری كه توسط بشر در جوامع اجرا می شود اشاره كنم.
اعتقادات دین
فلسفه
اساطیر انبیا
فلاسفه
هنرمندان
جادوگران
فرهنگ و هنر آداب و رسوم
هنرها علوم اجتماعی
علوم انسانی
اقتصاد داد و ستد
کشاورزی
صنعت
دامداری صنعتگران
کسبه
مخترعین
و ....
سیاست مدیریت رئیس جمهور و وزرا
نظامی گری ارتش و نیروی انتظامی
سیاست
اقتصاد
فرهنگ و هنر
اعتقادات خرافه
جادو
افسانه
سریع ترین راهی كه می توان به چیزی رسید، از طریق زور است، كه نظامی گری می گویند. اگر طلبی كه می كنید، انسانی تر باشد، و كمی حوصله كنید و زور به خرج ندهید، باید سیاست داشته باشید؛ كه بیشتر طول می كشد ولی ماندگارتر است. اگر بیشتر حوصله به خرج دهید و به سمت اقتصادی بروید، ماندگارتر است. اینها هم عرض همدیگر نیستند. البته شبیه دارند. یعنی یك نظامی كه می آید كودتا می كند ماندگار نیست. نهرو می گوید: "با سرنیزه می شود حكومت را گرفت اما روی سرنیزه نمی شود نشست". بشر برای رسیدن به هر خواسته - مادی یا معنوی- این راه ها را دارد. هرچه از این نردبان پایین تر بیایی، سریعتر و بی عمق تر و ناپایدارتر است. هرچه به سمت بالا بروی، دیرتر صورت می گیرد ولی پایدارتر است. امام در بحثهای حكومت اسلامی در نجف می فرماید: "انبیاء نقشه های هزارساله می كشند، عقلا نقشه های سیصدساله". و ایشان زیر سیصد سال را اصلاً عاقلی نمی داند. و نشان می دهد ایشان فرد عاقلی بوده. آنچه كه امروز روی زمین اتفاق می افتد، حركت و مسیری است كه امام آغازگر آن بوده است.
البته بدل اینها هم وجود دارد. یعنی شبه سیاست و شبه اقتصاد اما هیچكدام اصل نیستند. همه موقتی و رفتنی است. غربی ها آمدند همه اینها را كنار هم قرار دادند. فقط به جای دین، فلسفه گذاشتند؛ و بقیه اش درست است. برای همین هم حكومتشان محكم است. و كفرِ آنها همان جایی است كه به جای دین، فلسفه قرار دادند. كفر، یعنی پوشاندن در یك موضوع؛ با نفاق، فرق می كند. نفاق، یعنی همه چیز را زیرورو كردن. برای همین هم خودشان اولین قربانی هستند. غربی ها آمدند جای خدا، نیچه یا یك فیلسوف دیگر گذاشتند. یعنی آمدند اتوپیای افلاطون را قبول كردند و گفتند "مدینه فاضله این است كه در رأس آن، یا فلاسفه باشند یا انبیاء". بعد گفتند "ما از این انبیاء خیری ندیدیم و دستمان هم به آنها نمی رسد". و فلاسفه را گذاشتند. آنها خیلی راحت و بدون هیچ مقاومتی، زیبایی شناسی را به فلسفه وصل می كنند. مثالی زدم كه دو نوع زیبایی شناسی است؛ كدامیك را شما قبول دارید؟
این كه بیش از ٥٠ درصد از زندگی را خوش بیاری ببینی، یا بدبیاری. ما كه یك نوع زیبایی شناسی در دنیا نداریم. و آیا كسی مدعی است كه یك نوع زیبایی شناسی داریم؟ اصلاً در دانشگاههای دیگر سراغ دارید كسی چنین حرفی را بزند؟ در دانشكده های غربی، زیبایی شناسی ماركسیسم، درس داده می شد و زیبایی شناسی استالین، جدا بود. استالین، زیبایی شناسی خودش را آورد. درست است در دل ماركسیسم است، ولی زیبایی شناسی خاص خودش را داشت. آقای خُروشچف هم آمد آن را به هم زد.
پس هنر به زیبایی شناسی وصل است. اما سئوال كردم آبشخور این زیبایی شناسی كه شما دارید، كجاست؟ بگویید انجیلی است، می پذیرم؛ یا توراتی و بودیزم است، می پذیرم. اما می گویم آن كه ما داریم، از همه اینها بدتر است. یعنی هنرمند ما نمی داند به كجا آویزان است؛ و این، خیلی بد است. یك روز به آقای سیدجوادی می گفتم: "اهل كتاب، نه فقط اهل تورات و انجیل و زبور است. بلكه كسی است كه مانیفست داشته باشد. این كه می گویند با اهل كتاب معامله كنید، یعنی می دانید در این موقع، این كار را می كند؛ یا در موقعی دیگر، آن كار را می كند". ایشان به من گفت: با این كه قرآن نوشته با اهل كتاب می شود معامله كرد، امام با ماركسیست ها و كمونیستها هم معامله می كند". با اتحاد جماهیر شوروی معامله و مراوده داشتیم و با كشورهای اروپای شرقی هم ارتباط زیاد داشتیم. اهل كتاب، یعنی اهل مانیفست؛ یعنی قبلاً نوشته باشند كه مثلاً هر كس دزدی كرد، باید دستش را قطع كرد.
ما اهل دزدی نیستیم، یعنی كتاب داشتن. معنی كتاب، این است. و این كه به تورات و انجیل اطلاق كردند، خاص است. چون اینها اشكالی به امام داشتند كه چرا امام با اینها معامله می كند؟ گفتم: " به این دلیل، كه اینها اهل كتاب هستند و مانیفست دارند". آنچه كه هنرمند ما ندارد، این است كه اهل كتاب نیست. شما بسته به شامی كه دیشب خوردی و رفتاری كه همسرت داشته، یك سناریو می نویسی. این كه اسمش هنر نیست. حاج خانم قهر كرده باشد، این آقا یك جور رمان می نویسد. حاج خانم آشتی كرده باشد، یك جور دیگر می نویسد! اگر می بینید شكسپیر آثاری دارد كه فكر می كنید تا ابد جاودانه است، چون به یك ركن وثیق وصل است. بحث در این نیست كه او را قبول دارم یا نه. اصلاً لزومی ندارد قبول داشته باشم. می خواهم همان زیبایی شناسی را برایم تعریف كنید و بدانم به كجا وصل است. هر زیبایی شناسی برای هر هنر، باید در دل چیزی فراتر از هنر باشد،كه می تواند فلسفه یا دین باشد، دین هم كه می گویم، به عنوان روش است، چه الهی باشد و چه غیر الهی. بگویید شما نسبت به این خلقت، خوش بین هستید یا بدبین. از توی این، دوجور هنر درمی آید.
اگر می بینید معابد شرك و غیرتوحیدی ترسناكند، دلیلش نگاه اینها به خلقت است. در هند، چین و كامبوج مجسمه هایی با صورتهای وحشتناك و مارهای افعی است. آیا كلیسا و مسجد هم همینطوری است؟ اصلاً به آن شباهت ندارد. چون ما اصلاً دنیا را ترسناك نمی بینیم. ما تعظیم كردن در مقابل خدا را محصول ترس بنده نمی دانیم. می گوییم آنقدر بزرگ است كه طبیعی است باید به او تعظیم و سجده كنیم؛ نه این كه چون مرا می زند. اگر اینطور باشد، كه خدا نعوذبالله می شود ظالم و عادل نیست. ما خدا را عادل می دانیم. همه مكاتب الهی، خدا را عادل می دانند. شما اگر عادل، كریم، رحمن و رحیم بدانی، آیا از او می ترسی؟ پس برای دو تا نویسنده، دو مبناست.
من می گویم این را باید اول تعیین كند. بگوید من هنرمند بودایی هستم. هیچ اشكالی هم ندارد و ما می فهمیم تكلیف مان با او چیست. یا اگر بدانیم هنرمند یهودی است، باز می فهمیم مبنایش چیست. ما یكسری هنرمند در مملكتمان داریم كه می گویند هنر، هنر است. خوب اشكال ندارد؛ اما بالاخره در مجموع، این خلقت را چه جوری می بینی؟ تاریك یا روشن؟ این یك سئوال جدی است. در غرب ، كسانی هستند كه تاریك می بینند. مثلاً در اقتصاددانان، ما مالتوس را داریم. او در كتابی نوشته است: در سال ١٩٧٨ غذا تمام میشود و در سال ١٩٨٤ همه همدیگر را می خورند و دیگر نه برنجی مانده و نه گندمی. جالب است كتاب او هنوز تدریس می شود، با این كه بیست سال گذشته و همه مردم از گرسنگی نمرده اند و بیشتر هم می خورند. نگاه او، این را تفسیر كرده. همه اش هم عدد و رقم است. او زمینهای قابل كشت كره زمین را حساب كرده، آبها را حساب كرده، ادوار خشكسالی را حساب كرده و گفته زادوولد زیاد می شود و همه از گرسنگی می میرند و همدیگر را می خورند و تمام می شود! یعنی حدود ١٦ سال قبل از پایان قرن بیستم، دركره زمین، همه همدیگر را خورده اند و تمام شده. من می گویم یك هنرمند، باید بگویدكه خوشبین هستم یا بدبین.
من معتقدم هر كتاب آسمانی و از جمله قرآن، یك نگاه،كامل دارد. یعنی اگر مبانی را بخواهی، به شما جواب می دهد. موضوع امروزمان هم چند آیه آخر سوره شعرا است. شعر در زمان پیامبر و قبل از بعثت پیامبر، نقش هنر را در عربستان، كشور ما و در دنیا داشت. روی پوست آهو می نوشتند و در كعبه آویزان می كردند به عنوان یك فستیوال و نمایشگاه دائمی. اما شعر به معنای نظم، در عربی نبود. هم به لحاظ صورت كه هنوز هم نیست. یعنی شعر عربی مثل شعر ما آنقدر به سجع و قافیه پایبند نیست و بیشتر شبیه شعر آزاد غرب است و هم به معنای حقیقت آن معانی(همان كه ما می گوییم عنصر خیال را داشته باشد). یعنی شعر به كلامی گفته می شد كه برای مخاطب، خیال برانگیز باشد و خیالی كه در مخاطب ایجاد می كند، یك نوع شهودی باشد كه بسیاری از اوقات، مرجّح بود بر خود واقعیت. به همین جهت عربِ آن روز در تعریف شعر می گفت: احسنُهُ، اَكذَبُهُ. یعنی نیكوترین شعر، دروغ ترین آن است؛ یعنی ارائه صورتهای خیالی. همان چیزی كه امروز هم ما یك فیلم سینمایی را می گوییم واقعاً شاعرانه است. چون در مخاطب، كاملاً خیال برانگیز است. این اصطلاح خیال كه ما امروزه می گوییم، معادل آن در متون اسلامی، خواطر گفته می شود. ما اصطلاح خاطره را داریم، یعنی تصویر یك واقعیت در ذهن ما. منظور این نیست كه حتماً یك مابه ازای واقعی داشته باشد. آن خواطر كه در متون ما آمده، یعنی همین خیالات - خیالات نظم یافته - دو نوع است: خواطر رحمانی و خواطر شیطانی. یعنی انسان كه جایی نشسته، چیزهایی در ذهنش می آید و می رود و لزومی هم ندارد مابه ازای واقعی داشته باشد. یا حتماً آن خانه ای كه در ذهن فرد هست، بیرون هم باشد. یا جویباری كه هست، در بیرون باشد. شما می توانی بچه كوهستان باشی و خواطرت راجع به یك صحرا یا یك جای دیگر باشد. پس خواطری كه در مباحث عرفانی و اخلاقی هم اشاره می شود، می توان معادل خیالات، دسته بندی كرد. این خیال، یك نوع بیماری دارد كه مالیخولیا گفته می شود، و جنون و دیوانگی است؛ و قطعاً منظور ما نیست چون خیالات به هم ریخته است. البته در غرب، ادواری را داریم كه به چنین چیزهایی، هنر گفته می شد. مثل بخشی از دادائیزم. ولی در مجموع، روشن است كه منظور من و كسی كه راجع به هنر صحبت می كند، قطعاً این نیست. خیالات منظومی در ذهن هنرمند است، كه آن را به طرزی عرضه می كند؛ حالا با تصویر، صدا، كلام یا هرچیز دیگر.
در زمان بعثت پیامبر؛مكه، سرزمینی است كه می شود گفت هنر شعر عمده فعالیت غیرمادی و جذاب در آنجا بود. یعنی كعبه یك هالیوود كوچك و یك مراسم اسكار سالیانه است كه هركس شعر می گوید، می آید و شعرش را آویزان می كند تا معلوم شود كدام شعر بهتر است. و تا زمانی كه شعردیگری بتواند آن را پوشش دهد، می ماند. ابوالفرج اصفهانی شعرهای زیبای جاهلی را ذكر كرده كه صور خیالی بسیار مؤثری دارند. به همین جهت هم می گویند اولین معجزه قرآن، تقابل و برابری كردن است. فصاحت و بلاغت آن از فستیوالی كه در كعبه وجود داشت، سر بود. عمر خطّاب هم می گوید: "همین قسمت اسلام، اولین بار مرا جلب كرد." او خواهرش را كه اسلام آورده بود، آنقدر زد كه از دنیا رفت. و یك هفته بعد، وقتی می خواست برود شراب بخرد، می گوید "صدای یك نفر كه داشت قرآن می خواند، مرا تحت تأثیر قرار داد و یادم رفت كه از اطراف كعبه شراب بخرم، و دلم رفت؛ و اسلام به قلب من وارد شد".
یعنی به مركز احساسات و عواطف، نه به عقل و مغز. پس اسلام در چنین سرزمینی كه شعرش به این حد رشد كرده، ظهور كرد. این كه می گویم شعر، اصرار دارم مطابق شعر فارسی به معنای ناظر بر كلمات و سجع و قافیه و نظم، نبینید. شعر، به معنای Art ، جوهر هنر است. این دین وقتی می آید، تركیبی بین آن محتوا و قالب، در قرآن موج می زند. در آیه ای داریم: "والصبح اذا تنفس" صبح، زمانی كه نفس می كشد. یعنی خود صبح. و این، خیلی شاعرانه است. امروزه معلوم شده اكسیژن صبح، دوبرابر همان منطقه در غیرصبح است.
قرآن، سرشار از این زیبایی های قالب و محتوا، و كاملاً آمیخته شده و غیرقابل تفكیك است. به گونه ای است كه نمی شود صورت را ازمحتوا جدا و در جای دیگری مصرف كرد.خیلی تلاش كردند این كار را بكنند، اما نتوانستند. همین قرآن، باید تكلیف شعر و هنر را روشن كند. سوره شعرا، ٢٢٧ آیه دارد، ٢٢٠ آیه آن در مكه نازل شده، و ٧ آیه در مدینه ولی نام سوره، از آن ٧ آیه گرفته شده. معلوم می شود كه این ٧ آیه خیلی مهم است. نكاتی كه دارد؛ شروعش با یك سئوال است. « هل اُنبئكم علی مَن تَنزّلُ الشیاطین» به شما بگویم شیطان بر چه كسانی نازل می شود؟ این خودش نشان می دهد كه بحث الهام هنری وجود دارد. و قرآن منشأ شیطانی و رحمانی آن را می گوید: « تنزل علی كُلّ افّاكٍ اثیم» آنها نازل می شوند بر كل كسانی كه افاك هستند. برای این كه بدانید افاك، چه كسانی هستند، به سوره نور مراجعه كنید. افاك یعنی كسانی كه ذهن و دلشان طوری است كه راجع به كسی بد بگویند. سوره نور راجع به نسبت ناروا دادن به یكی از همسران پیامبر است وجایی كه قرآن كلمه فاسق را می گوید، به این افراد است. كسانی بودند كه حرف زشتی راجع به دیگران می زدند. اینجا نشان می دهد كه ذهن هنرمند خیال پرور است. آدمهای معمولی زیاد دنبال این نمی روند چون اگر به آدم معمولی بگویی فلانی با فلانی رابطه دارد، در ذهنش تصویری برای این قضیه ندارد. هنرمند اولین كاری كه می كند، دو تا صحنه می سازد، یك سكانسی مونتاژ می كند، صدایش را هم می گذارد و كار را تمام مي كند. روانشناسی هنرمند هم خیلی دقیق است. اولاً این نازل شدنشان خیلی جالب است. یعنی نشان می دهد افاك، پایین تر از شیطان هستند چون شیطان بر آنها نازل می شود. دوم، قلب انسانها مثل رادیو می ماند كه موج های متفاوت دارد. قرآن می گوید: این قلوب شماست كه به گونه ای تربیت كردید كه چیزهایی بر آن نازل می شوند. چون جای دیگر نمی توانند نازل شوند. كسانی هستند كه قبلاً دلهایشان را بسته اند و شیطان بر آنها نازل نمی شود. الهام، به قلوبی می رسد كه این مشخصه ها را دارند: اول، افاك هستند. « تهمت های اخلاقی، جنسی و دزدی ». ذهن هایی كه دنبال این چیزها می روند.
دوم، اثیم، یعنی گنهكار. هم خودشان گنهكارند و هم تهمت می زنند. اثیم، به فعل مربوط می شود. یعنی انجام دهنده گناه. خود اثم هم یك سری گناه خاص است. نكته بعدی« یلقون السمع و اكثرهم كاذبون» اینها كسانی هستند كه گوش می كنند، ولی اكثرشان دروغ می گویند. یعنی می دانند حقیقت چیست، ولی باز دروغ می گویند.« والشعراء یتبعهم الغاوون » نكته جالب، اینجاست. گمراهان، از این هنرمندان پیروی می كنند. كم هم نیستند. هنرمندان زیادی داریم كه در آنها دوگانگی هست. یعنی بین ظاهری كه برای طرفدارانشان درست می كنند و چیزی كه در ذهنشان هست اختلاف است. غاوون هم از غی است كه در قرآن، راجع به شیطان می گوید. ابلیس به خدا می گوید: (رب بما اغویتنی- خدایا تو مرا اغوا كردی). اغوا كردن در عربی، یعنی صورت چیزی با درونش فرق كند. شیطان به خدا می گوید "تو مرا گول زدی. چون آدم از خاك و گل بود و صورتش سجده كردنی نبود و من از آتش و برتر از او بودم. چون تو مرا گول زدی و لعن شدم، به من فرصت بده تا آنها را در دنیا اغوا كنم. و شیطان همین كار را با بشر انجام می دهد و اغوا می كند. اغوا كردن یعنی پوسته ای را نشان می دهد، كه داخلش یك چیز دیگر است. مثل كپسولی كه روی آن شیرین، و داخلش تلخ است. اغوا یعنی دوگانگی بین صورت و سیرت. غاوون هم یعنی گمراهان. « الم تر انهم فی كل واد یهیمون » آیا ندیدی كه آنان در هر وادی سرگردانند؟ این هم یكی دیگر از خصوصیات این هنرمندان است. یعنی همیشه سرگشته و حیران هستند و بستگی به حالشان دارد. مستحكم نیستند كه حرفی را محكم بزنند. صبح و عصر، هردفعه یك جور هستند. امروز حالش خوب باشد، از شهدا تعریف می كند. فردا حالش بد باشد، به شهدا ناسزا می گوید. « و انهم یقولون ما لا یفعلون » بعد می گوید اینها چیزهایی را می گویند كه عمل نمی كنند. خدا كند كه ما جزو اینها نباشیم.
قرآن راجع به كسانی صحبت می كند كه شیاطین بر آنان نازل می شوند. یعنی بحث الهام است و این موجود، پایین تر از شیطان است.
« الا الذین امنوا و عملوا الصالحات » ایمان آوردن و عمل صالح را در قرآن، خیلی جاها می بینیم. یعنی معلوم می شود یكسری كارها هست كه ایمان و عمل صالح، كفایت می كند و بعد از آن هم رستگاری است؛ بهشت می روند و جزا می بینند.
در مورد هنرمندان، قرآن یك قید دارد كه باید ذكر خدا را زیاد بگویند و نشان می دهد هنرمند به خاطر وضعیت و الهاماتی كه دارد، اگر یك لحظه غفلت كند و ذكر خدا نداشته باشد، ممكن است نطفه اثر هنری اش شیطانی، بسته شود. هنرمندی كه می خواهد جزو غفلت زده ها نباشد، باید خیلی به یاد خدا باشد.
دنبال روایاتی بودم راجع به آخرالزمان و خرِ دجّال، كه تطبیق می كرد با ماهواره ها، به لحاظ سرعت و حركتی كه از شرق به غرب عالم می رود و از هر بند پالانش یكسری آواز درمی آید. حدود ١٢ سال پیش هم در هفته نامه سینما نوشتم. در این روایت هست كه اصحاب پیامبر خیلی نگرانی دارند و به حضرت می گویند كسانی كه در آخرالزمان هستند، چه كنند؟ حضرت می فرماید: سوره حمد را بخوانند. درواقع سوره حمد مثل پادزهر می ماند. من اوایل فكر می كردم اگر سوره حمد را بخوانند، آنتن ماهواره قطع می شود و برنامه پخش نمی كند. خیر، اگر شما بدانید فلان خانم كه خیلی زیبا است، خودش، خودش را خلق نكرده و ستایش این قیافه، درحقیقت ستایش خالقی است كه او را خلق كرده، مسیر را خیلی عوض می كند. یعنی یك سقوط را نگه می د ارد. هرچیز زیبایی را كه در خلقت دیدید، معنای الحمدلله را كه در تفسیر امام هست، درآن ببینید.
« و ذكروا الله كثیرا وانتصروا من بعد ما ظُلموا » یك شرط دیگر هم دارد كه روانشناسی هنرمند، جواب می دهد. شخصی كه ایمان و عمل صالح و یاد خدا زیاد داشته باشد، باید جزو كسانی باشد كه بعد از این كه مورد ظلم واقع شد، طلب یاری كند و كتك خور نباشد. چون٩٠ درصد هنرمندان دنیا، از ترس و بی حالی و تنبلی، هنرمند شده اند! چون اهل دعوا نیست و اگر هم كسی به او ظلم كند، می پذیرد. برای همین هم می گوید ما سیاسی نیستیم نه این كه سیاست را نمی فهمیم، یا مغزمان نمی كشد. سیاسی نیستیم، یعنی حالِ درگیری نداریم؛ به این رشته آمده ایم تا با زیبارویان بگردیم و با خوش صداها بنشینیم و سازی بشنویم و حالی كنیم!
در تمام دنیا هم اكثر كسانی كه در كارهای هنری هستند، اهل درگیری نیستند. و هیچكدام از آنها مصداق این آیه نیستند. شرط جدی آیه، این است كه وقتی مورد ظلم واقع شد، فریاد بزند و طلب نصرت كند؛ و تا نفس طرف را نگرفته، زمین ننشیند. در بین هنرمندان دنیا، ارنست همینگوی را نام می برم. در غرب، از اینها زیاد دارند كه به نظرمان می رسد از هیكلشان می ترسیم. ولی نویسندگان ما مثل بره، نرم هستند. در خاطرات همینگوی آمده است؛ صبح با یك هواپیما پرواز كرد، هواپیما زمین خورد و منفجر شد؛ دست و پای او شكست و آتل بستند، ولی غروب دوباره سوار هواپیما شد. گفتند: دو روز بنشین. گفت: اگر شش دور دیگر زمین بخورم، باید پرواز كنم. در اثر هنری او ظلم ستیزی موج می زند. چون او ظلم پذیر نیست. اگر هنرمند خودش ظلم پذیر باشد، نمی تواند آثار ظلم ستیز بنویسد. در روانشناسی هنرمند، می بینیم هر فیلمی كه می سازد، خودش را می سازد. امكان ندارد یك آدم ترسو فیلم شجاعانه بسازد. باورپذیر نیست. پس « وانتصرو من بعد ما ظلموا » این شرط قرآن است. قرآن نمی گوید ثابت كنید كه مورد ظلم واقع شده یا نه. می گوید كاراكتر، باید این باشد. انبیاء كسانی را از شعرا و هنرمندان دوست داشتند كه كاراكترشان هجومی بود؛ مثل دعبل. او نمی تواند بنشیند. نه مشكل بیمه داشت نه مشكل پژو ٤٠٥ داشت و نه مشكل آپارتمان. او می گفت سرم به تنم زیادی كرده و نمی توانم ساكت بنشینم.
امام خمینی (ره) در وصیت نامه خود نوشته: « اگر هیچ كاری نمی توانید بكنید، فریاد بزنید »
قرآن، بعد از شرطی كه ذكر می كند، نكته بسیار عجیبی دارد. می گوید: « وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون » یعنی اگر هنرمندی ایمان داشت و عمل صالح انجام داد و ذكر و یاد خدا بسیار داشت و كاراكترش ظلم ستیز بود، « به زودی خواهند دانست كه چه بلایی بر سر اهل ظلم خواهد آمد». نشان می دهد اثر هنری حاصل از چنین هنرمندی، بنیاد ظلم را ازجا می كند. و این، فوق العاده است. وعده خداست و اصلاً تعارف ندارد. یعنی یك شاعر اگر این شرایط را داشته باشد، خدا وعده صریح می دهد و می فرماید: « كسانی كه ظلم كردند، با سرعت زیرو رو می شوند». یك تابلوی نقاشی از این هنرمند، یك فیلم سینمایی از آن هنرمند، یك رمان از این نوع هنرمند، خیلی چیزها را عوض می كند. مصداقش همین فیلم هایی است كه شما ساختید و روزی كه می ساختید، فكرش را هم نمی كردید كه چه تأثیری دارد. معلوم می شود خدا درست می گوید « صدق الله العلی العظیم». ما آخر آیات قرآن این آیه را می گوییم اما نمی فهمیم چه می گوییم. صدق الله یعنی خدا راست می گوید. می گوید من یك فیلم به نام « چشمان آبی زهرا » ساختم؛ مگر ممكن است به هم بریزد و اهل ظلم را زیرورو كند؟ بله. و عجیب است اینجا خدا سرعت را می گوید. مردم می گویند صبر خدا زیاد است اما خدا اینجا می گوید سریع الحسابم.
به خاطر هنر ظلم ستیزی كه از چنین هنرمندی به وجود می آید، قرآن می فرماید به سرعت خواهند دانست كه چطور اهل ظلم را زیرورو می كنیم. یعنی اگر می خواهید ظلم را زیرورو كنید، غیر از ارتش و سپاه كه وظیفه شان است، دنبال یك چنین هنرمندی بروید. یا دنبال یك شاعر بروید كه چهار تا بیت بگوید، دودمان یزید را به باد بدهد. هشت بیت بگوید و بنی عباس را در تاریخ له كند: یك خوش صدا باشد فقط دو تا مرثیه بخواند كه نفهمند از كجا خورده اند. گفتند: هركس بخواهد بیاید كربلا، دستش را قطع می كنیم. گفت: قطع كنید. یعنی اثر هنر اینقدر مهم است. این، مبنای قرآنی آن هنرمندی است كه ادعا دارد هنرمند مسلمان است. تمام مرزها را هم خداوند تحدید كرده؛ یعنی حدشان را روشن كرده. وقتی نگاه می كنیم، می بینیم هنرمندانی كه این شرط را دارند، واقعاً اثرگذارند. در جامعه خودشان اثر گذاشته اند. از آن طرف دنیا به این طرف، اثر گذاشته اند. شاید خودش هم متوجه نشود. چون آیه شریفه می گوید. هنر بلافاصله نتیجه می دهد.
هنر اسلامی، هنری است كه نتیجه خلاقیت و نبوغ هنرمند مسلمان باشد. خیلی از هنرشناسان دنیا راجع به هنر مسیحی هم همین را می گویند. چون هنر، متغیر است و چیز ثابتی نیست. معنایش این نیست كه شما راجع به هنر اسلامی چیزی بگویید و از این به بعد كسی كاری نكند. هنر همیشه پویایی و رشد دارد و متغیر است. درست ترین تعریف به لحاظ زیرساختهای فلسفی، همین است. و بزرگانی مثل آلدوره هم همین را می گویند. مسلمین باز دوباره هنر خواهند داشت. البته اگر بخواهید ریشه را ببینید، باید به هنرمند مسلمان نگاه كنید. چون هنر، فعلی است تراوش یافته از دل و ذهن یك انسان به نام هنرمند. ما هنر بدون انسان كه نداریم. هرچه داریم، پشت آن یك هنرمند است. البته نه این كه زیبایی نداریم، ولی به آن چیزی كه هنر می گوییم، فعل انسانی است.
البته باید در صراط مستقیم گام برداریم. صراط مستقیم، كوتاهترین راه در پشت كردن به نفس و رسیدن به جلال و جمال الهی است در كار دراماتیك. گفتم كه بالاخره ما باید مبنا داشته باشیم و این آثار باید معنی و مفهوم داشته باشند. حتماً سی سال دیگر می بینید چقدر این تفسیر امروز من، ضعیف خواهد بود، نسبت به دریافتی كه آن روز خواهید كرد. چون از خصوصیات قرآن، این است كه هربار كه نگاه می كنید، تازه است. هربار كه معنی قرآن را نگاه می كنید، جدید است. اصلاً جزو معجزات قرآن، زنده بودن و رویش آن است. اما تكلیف مان این نیست كه یك بسم الله یاد گرفتیم، دیگر چیزی یاد نگیریم. می دانید كه قناعت در امور مادی و شخصی، توصیه شده اما در علم توصیه نشده. خیلی بد است كه انسان در علم قانع باشد. ما حتماً باید فردا دو كلام بیشتر از امروز یاد گرفته باشیم. البته علم بعدی، اولی را نفی نمی كند، بلكه باید به همدیگر عمق بدهند. انشاءالله همه توفیق تزكیه بیشتر و دریافت معرفت الله را داشته باشیم.
(والسلام)
کد خبر: 9885
آدرس مطلب: http://www.honarnews.com/vdcb.wb9urhbwsiupr.html